Saturday, March 29, 2008

گوهر ناسفته

 


دم عیدی هم وقت گیر آورده بود ها.


می گفت یه دستگاه دروغ سنج آورده که این دفعه کارم تمومه. مچم رو می گیره.


به همه مقدساتم براش قسم خوردم اگه تونست، من هم دیگه دروغ نمی گم،


به شرط اینکه بزاره دو دقیقه قبلش با دستگاهه حرف بزنم.


.


.


.


ده دقیقه هر چی  زر می زدم بیچاره صداش در نمی اومد !!!!


 


................................................................................................


 



  1. باور کن تو اون دو دقیقه به دستگاه حالی کردم کجاها باید جیغ بزنه. خودش نزد. به من چه؟؟!!
  2. خریدمش!!! لازم میشه.
  3. یاد باد آنکه به اصلاح شما می شد راست........نظم هر گوهر نا سفته که حافظ را بود

 

Wednesday, March 19, 2008

The rain must fall

آسمانِ گرفته


خورشید آخرین سه شنبه را هم می سوزاند


همه غروب ها از زیر پایم می گذرند


و یک سال پیر می شوم!!!!



 


 


 


پی نوشت:


چی بگم ابری و بارون نمی شی (چرا بارون نمی باره دیگه؟؟)


 


 

Monday, March 17, 2008

...

Should I let you fall?


Lose it all?


So maybe you can remember yourself.


Can't keep believing,


We're only deceiving ourselves .


And I'm sick of the lie,


And you're too late


.


.


.


How could I have burned paradise?


How could I - you were never mine...

Tuesday, March 11, 2008

كار هميشه ناتمام



  1. وسايلم رو جمع مي كنم. مي ريزمشون تو كوله. جاي من ديگه اينجا نيست. مثل يه سال كهنه مي مونم كه هيچ كي سراغشو نمي گيره. ديگه اينجا هيچ كي منو نمي خواد...


  2. راه ميفتم روي مختصات زمان. از همه بالا و پايينش بايد بگذرم. زير بارون همه توابعي كه مقدارشون با كله مي خوره به صفر، بالاتر از همه بدبخت بيچاره هايي كه ازپل صراط افتادن پايين... سرم گيج ميره.


  3. نمي دونم خودم رو هم بايد بذارم دم در و يا تو رو هم بايد با خودم ببرم تا يه سال ديگه؟؟؟


  4. راستي درختاي حياط چه شكوفه هاي خوشگلي دادن!!!

..........................................................................................................................................


پی نوشت


 همکنون پرسیده بود عاشقي زمان پذيره يا نه؟؟


شماره ۲ خلاصه اي ازحواب بلنديه كه براي اين سوال فكركردم

Sunday, March 9, 2008

اسکیمو

پاشیم بریم قطب.


تو از ترس زنت بیای تو ایگلو من سیگارتو بکشی.


هنوز یه ماهی دارم.


خام می خوریمش.

Thursday, March 6, 2008

امشب از شبهاي تنهايیست، رحمي كن... برو

مي گم:


 


"دوستي مثل راه رفتن مي مونه.


هر كي يه قدم برداشت،


اون يكي هم بايد باهاش بره.


اگه نه از هم جدا مي شيم."


.


.


.


راهشو مي كشه و مي ره.


.


.


.


و من ...


.


.


..........................................................................................................................................


پي نوشت:


 


1. از وقتی کادوت رو گرفتم باهات قهر بودم. تو تازه ديروز ... !!!!!


2. دوستي يه طرفه نمي شه. اما قهر ... !!!!


 ۳. عاشقی "نقلی" استمراری ست!!!!


     چون همش حرفه!!!!


...........................................................................................................................................


در خواست:


 


خیالتون راحت!!! من اصلاً مشكوك نيستم!!!!

Monday, March 3, 2008

shower

شب با تمام رنگ خویش آهنگ باران می دهد


با تمام رنگش



...

Saturday, March 1, 2008

کتابازی!!!!

از طرف 1367 به بازي دعوت شدم كه توي اون هر كسي كتاب هايي كه خونده و نتونسته تموم كنه رو معرفي مي كنه. خيلي كم همچين حالتي براي من پيش مي آد. ولي اين چند تا كتاب رو مي تونم اسم ببرم كه تموم نشدن:



  1. مجموعه هري پاتر (جي كي رولينگ): هيچ وقت نتونستم با مجموعه پر طرفدار فانتزي ارتباط برقرار كنم. از صفحه سي بيشتر نرفتم.
  2. گرگ بيايان (هرمان هسه): خيلي از كتاب و از شروعش خوشم اومد. نمي دونم چرا كنارش گذاشتم!!! هنوز هر روز تو كتابخونه بهم چشمك مي زنه!!!
  3. Pride and Prejudice (جين آستين): همون غرور و تعصب خودمون!! اين يكي رو از پس متن بريتيش و سنگينش بر نيومدم.
  4. ديوان حافظ: هميشه خوندم، هيچ وقت شروعش نكردم وهيچ وقت هم نتونستم تمومش كنم!!!

 


كتابايي هم كه خيلي ازشون خوشم اومده زيادن. اما اين چند تا يه چيز ديگه ان:



  1. هبوط و كوير (علي شريعتي):‌با تمام علاقه اي كه به دكتر شريعتي دارم، تنها كتابايي هستن مه از ته دل آرزو دارم جاي نويسنده شون مي بودم!!!
  2. فراني و زويي (جي دي سلينجر):‌ خواهري كه مدام دعاي مسيح رو زمزمه مي كنه و برادري كه سعي مي كنه يه ديد روشن تر!! بهش بده. كتابي كه من رو تو دام سلينجر انداخت.
  3. صد سال تنهايي (گابريل گارسيا ماركز): اين كتاب همه چيز داره. همه چيز!!!
  4. بوف كور (صادق هدايت): از اول ماجرا با پيرمرد خنزرپنزري داستان همذات پنداري داشتم. آخرش هم... .
  5. ايلياد (هومر): هيچ وقت فكر نمي كردم اسطوره اين قدر براي شعور، فرهنگ و ذات يك ملت لازم باشه. ايلياد اين مطلب رو به من حالي كرد و عرق نخوندن شاهنامه رو هنوز هم روي پيشونيم حس مي كنم.

 


من هم به نوبه خودم همکنون، رددانهیل، داوود، ایمان و ... رو به اين بازي دعوت مي كنم.