تراژدی همیشه رو پایین اتفاق می افتد.
Saturday, May 24, 2008
Saturday, May 10, 2008
Nothing...
حرفی نیست...پس فقط پی نوشت:
1. "بوی شرجی" می آید اینجا. آدم ها "هوای حوا" به سرشان زده. من باران را می فهمم. و تو از آن سوی شهر مراعاشق می شوی.
2. لعنتی صبح ها همه چیزش حال می دهد. حتی صبحانه. حتی خواب!!!
3. تو هیچ وقت حتی یک نامه هم به من ندادی. و من می خواهم از تو یک نامه نخوانده داشته باشم.
4. آمبولانس... آژیرکشان... وسط ترافیک مانده!!
5. دفتر یادداشتم پر شده. یکی را می خواهم به من یک سررسید شیک کادو دهد.
6. من از دست تو در عالم نهم روی / ولیکن چون تو در عالم زیاد است !!!!
7. بازی های وبلاگی را دوست ندارم. حاضر نیستم زورکی دروغ بگویم خب. فکرش را که می کنم، می بینم من هم خوب می توانم از خودم بازی تولید کنم. مثلا:
· ایده این یکی را از یکی از نوشته های ایمان جلیلی گرفته ام. شاید قبلا بازی بوده برای خودش. اینکه: سه فرمان شما، روز اولی که به پادشاهی می رسید.
· اگر قرار باشد یکی از پست هایتان را حذف کنید کدام را انتخاب می کنید. این یکی مزه خاصی دارد. مجبورید همان پست را یکبار دیگر آن بالا بگذارید تا همه بخوانند.
همه دعوتند. همه می توانند بازی کنند. همین.
Tuesday, May 6, 2008
بهارخواب
دوست دارم چند تا بره کوچیک بگیرم
یه سگ
یه کلاه حصیری
.
دراز بکشم زیر سایه یه سنگ بزرگ
کلاه رو بذارم رو صورتم
.
هاپسی مراقب بره هاس.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
راستی!!
یادم رفت!!!
دوشنبه هم بهش نگفتم