Saturday, October 25, 2008

Bloodsong

جین خوش رنگش که به زحمت ران های پرمایه اش را نگه داشته بود، آن پایین اما راحت تر بود. پای چپش را روی صندلی گذاشته بود و آرنجش را روی زانویش تکیه گاه کرده بود. ردیف بسته دکمه ها از سگك نقره ای کمربند شروع و بالاتر از سینه هایش تمام می شد. دکمه باز، یقه های بلند پیراهن سفیدش را بلند تر نشان می داد. مثل همه دخترهای تگزاسی موهایش بلند بود و رها، پشت سرش آبشار شده بود. چشم هایش را با لبخندی منتظر به اسپانیولی دوخته بود.


اسپانیايي اما گرمش بود. دسته صندلی پشتش را می سوزاند. دست راستش، درب کیف گیتارش را نیمه باز نگه داشته بود و چشم هایش ناامیدانه دست چپش را دنبال می کرد. یک کافه منتظر بود. و دست چپ اسپانیايي، ماشه را لمس می کرد.


 


 


پ.ن.


پست قبلی برآورده نشد. انگار قرار است او گیتار بزند و تو به سازش مست برقصی.


 

Saturday, October 11, 2008

My Possible Dreams

 


می خوام برم یه جای مه گرفته


که شبش ماه داشته باشه و آتیش و مزرعه.


.


تو،


یه گوشه بشینی و تار بزنی.


من هم تا بوق سگ برات آواز می خونم.


 


می سوزم از اشتیاقت

Tuesday, October 7, 2008

The day that never come

هر چند آنقدر زبل بود که هر چه روی پیشانی اش نوشته باشد فرقی به حالش نکند، اما به شدت به پیشانی نوشت معتقد بود. همیشه، سر جلسه امتحان ها، جلوی چشم مراقب، ورقه کنار دستی اش را رَکَب می زد. با آن زرنگی و با آن "ر" روی پیشانی اش، اگر می خواست راحت می توانست "رییس جمهور" شود.


معلمش - این روز ها معلم ها شماره تلفن همه را دارند، حتی رییس جمهور را- زنگ زده بود و می گفت:"ناکِس توی انشای ثلث آخر کلاس پنجمش،- با موضوع دوست دارید در آینده چه کاره شوید- نوشته بود: من در آینده یک "روسپی" خواهم بود".


.


نمی دانم. شاید آن روز هم ورقه کنار دستی اش را رَکَب زده بود.


 


پ.ن.


1. قرار نبود ادامه داشته باشند. این یعنی قرار نیست همه اینجا همیشه بیرون عینیت داشته باشد.


2. با تشکر از انسان ریخت عزیز: مانده ایم جنون مان را گردن کی بیندازیم در این قحطی لیلی.


۳. ما قرار است یک جایی برویم که می گویند سرد است. شاید مثل اینجا.