Saturday, April 25, 2009

جای خالیِ آجرها

·         نمی دانم خدا موقعی که من را آفریده چطور این کار را کرده؛ اما حدس می زنم بعد از اینکه مدت ها مرا مُشت و مال داده تا اعضا و جوارحم از "قِناس" بودن بیرون بیایند و شاید این هیکل نهایی ام شکل گرفته، همین طور که با دستِ گِلی سرش را می خارانده، با گردن کج شده گفته:


-       Oh! Crap! What the hell is this boy?!!


بعد دستش را برده آن طرف، یک تکه "دِل" کنده – نانواها را دیده اید چطور یک مُشت خمیر از توده اش بر می دارند؟ آن طوری!- و همین طور پرت کرده وسط چهارچوبِ کج و کولۀ من. بعد چند قدم عقب رفته، این بار آن یکی دستش را زیر چانه اش گذاشته و با خودش گفته:"هممم! فکر کنم حالا یک گُهی بشه!"


·         این روزها دقیقاً نمی دانم چقدر از آینده ام مانده! – اینکه قبلاً چه می دانستم بماند!!- ولی از گذشته ام خوب به این نتیجه رسیده ام که خدا من را ناقص خلق کرده. – این خود یک اعتراف ضمنی به ایمان به خدا هم هست البته!- یک چیزهایی، یک پاره آجرهایی وسطِ این دیوار صد و هفتاد و چند سانتی کار گذاشته نشده اند؛ خالی است جایشان. در کنار این نقص، یک عده سلول سرخ و خاکستری هم برای خودشان زیادی بلندپروازند. – سرخ هایش مال قلب است دیگر!- احتمالا قرار بوده جای آن نقص ها را پر کنند، اما "از آن راه دیگر" رفته اند. ادعای حرکت در زمان آنهم رو به جلو را دارند؛ سرشان درد می کند برای کَنده شدن! وول می خورند توی تنم و البته این تودۀ گِلی را به جلو می برند. تازه وای به روز دربیِ این دو تیم سرخ و خاکستری!! بلبِشویی است برای خودش!! اما هرچند همیشه انگشت اتهام به سوی نبرد این دو اشاره می کند، اما واقعیت این است که ایراد بنیادی تر از این حرف هاست! "نظام" ایراد دارد. جای خالیِ آجرها را که یادتان هست؟!


·         من آدمِ خودساخته ای هستم.می توانم این ادعا را بکنم. خیلی از چیزهایی که الان دارم، هرچند در سایه آزادی هایی بوده که برایم فراهم شده، اما از کسی وام شان نگرفته ام. خودم آن ها را با سرتقیِ تمام، با جرئتِ اشتباه کردن به دست آورده ام. این همه تجربه، هم به ترس و وحشتم افزوده، و هم استحکام این چهارچوبِ ناقص را در این مدت حفظ کرده. الان دیگر فولِ فولم. به آن قولِ معروف که " دلم یک تصادفِ جدی می خواهد ... پُر سروصدا... آمبولانس ها سراسیمه شوند... و ... کار از کار بگذرد".


·         من دقیقاً نمی دانم نمازهایم را به سوی کدام قبله می خوانم. اگر کسی از شما گذرش به درگاه خدا افتاد، خبرش کند که"هی... اوس کریم!! شازده ات هیچ گُهی نشد!"


 


+ به جز ابلیس هیچ امیدی نیست!


+مرا درد یست اندر دل!


+ راه من!

Tuesday, April 14, 2009

"I disappear in your name" یا "کابوس های یک اردیبهشت"



هوای خوب حسابی مرا به وحشت می اندازد.


 


+ آلیس، این جادوی تام ویتس را دانلود کنید. همیشه دوست داشته ام فکر کنم تام ویتس یکی ست مثل چالز سیاهه –در "نغمه غمگین"- یا برادران واریونی که سلینجر می نشاندشان توی کافه تا برای مردم گیتار و پیانو بزنند.


+ متن مهمتر از پی نوشت است لطفاً!!


+ اضافه شده در یکشنبه ۳۰ فروردین

Sunday, April 5, 2009

revenge

1.       نیکخواهی در هند نزد بزرگِ عزلت نشینی رفت تا رسم بزرگی بیاموزد. مرتاض، پس از آنکه با نگاه خود او را کاوید، پرسید: " خب پسرم! آیا هیچ دروغ گفتن بلدی؟" جوان بانگ برداشت که "هرگز!! این را هرگز!! من دروغ نخواهم گفت!!" مرتاض گفت:"برو و هر گاه آموختی بازگرد".


2.       نرغال کامنت دانی اش را بسته! خیلی دلم می خواهد از این احتمالا گذشتۀ محتوم او و شاید آیندۀ محکوم خودم با او بگویم. راستی! کسی نمی داند چطور می شود آینده را تلافی کرد؟؟


3.       از "سم" تقدیم به "هم"، با عشق و نکبت:


"حالا که هرزه های دلت را هرس می کنی


عشق مرا سهم خوشه چین ها نکن.


این گرسنه های پاپتی


عشق را نمی فهمند!"


احمدرضا توسلی