Friday, October 23, 2009

Wednesday, October 14, 2009

خط سوم

نه اینکه این روزها روزهای ننوشتن باشد. نه!! و یا اینکه چیزِ نوشتنی برای "گفتن" نباشد. اما به طرز غریبی همه چیز سرِجایش است٬ و با این حال باز باید همه چیز را هی بالا پایین کرد انگار. یک لحظه٬ هم غم توی چشم ها هست و هم لبخند روی لب ها. هردویش هم از ته دل است واقعا. صبح ها پشت پنجره من٬ یا باران می بارد و یا پرنده ها آواز می خوانند و من همه اش یادم می رود سراغ سنجاب روی درختِ پشتِ آن یکی پنجره را بگیرم که زیر باران خیس می شود شاید.


دلم هوس یک خانه تکانی کرده. آنقدر بیکارم که وقتی برایش نمی ماند! ما ماست مان را با چاقو نمی بریم آقای بهمن بیگی! زیر باران لاک پشت های دریاچه هم تندتر از من شنا می کنند اما!


+ آهنگ این وبلاگ!


+ لیلی جان! آخه وقتی نه آدرس ایمیل٬ نه وبلاگ ازت دارم لینک رو کجا بذارم؟؟؟