Thursday, November 26, 2009

نیمکره من خورشید ندارد بی چشم هایت

زمین گرد است٬ وقتی می ایستم و تو را نگاه می کنم. نصف النهارهایی بین مان است که هم مکان را قاچ می کند هم زمان٬ هم زمین! پشت سر هم اقیانوس. پرواز راه خوبی ست. از آسمان می گذرد و آسمان خط کشی ندارد. بعدش می رویم یک جایی که نصف النهار هم ندارد. خط کش می گذاریم ناهارمان را نصف می کنیم. نصف مال من٬ نصف مال تو. تو همه اش نصف ناهارت را می دهی به من که "۱۰ پوند باید چاق شوی پسر" و گردنت را اینجوری کج می کنی یعنی بخور. من همه اش را هم بخورم باز دلم ضعف می رود برای نگاه تو. بعدش هم موتورسواری. سرعت یعنی مکان بر زمان و ما روی زمین نیستیم و نصف النهار نداریم٬ پس گاز بده! می نشینم روی ترک که صورتم را بگذارم توی گیسو٬ که باد بیاید٬ که بیفشاند٬ که بپیچاند٬ که ... که ... 


گاز بده


نصف النهار نداریم.

Sunday, November 8, 2009

GOD's ambiguity

پیغمبرها هم موقع معجزه٬ دست هایشان می لرزید.


+ پیوست: دارد.