Wednesday, February 24, 2010

پشتِ سرپایینی قاف

آسمان تکیه داده به اسفند و یک چیزی توی مایه های "بیا بغلم کن" را انداخته به جان من. خوبیِ المپیک زمستانی این است که قاف را هم برف می گیرد که من از این بالا سُر بُخورم تا همان اردیبهشتی که پیاده پارک ملت تا ونک را با هم خندیدیم (سُر خوردیم؟) و آمدیم پایین.


من برف می خورم.


تو برف می زنی.


من برف می خورم و تو هی برف می زنی گوله گوله آنقدر که برایت آدم برفی شوم با دماغ هویجیِ پینوکیویی و تو غش غش بخندی و هویج را فشار دهی که "خوش حافظه من" و بعدش بروی توی دل من تخت بخوابی که خانه اسکیموها از برف است٬


دل شان پُر از خواب اردیبهشتی.