Monday, May 14, 2012

ساقی بيار باده که رمزی بگويمت

1. آن قدیم ها توی حیاط نصفه نیمه خانه مان، یاس قد کشیده ای بود که عصرها همدم چایی و عصرانه خانوادگی ما می شد. حرفش را با بویش می زد لامصب؛ و کم پیش نمی آمد که برای مان آواز هم بخواند.

2. MP3 player موجود دوست داشتنی عجیبی است. لذتی که در شنیدن موسیقی با آن هست، در آیفون و آیپاد و هیچ کدام از این آی داد و بیداد های تکنولوژیک امروزی نیست. یکی از لذت های بی نظیرش، بالا و پایین کردن آهنگ های دلخواه و دلنخواهت است؛ آن هم وقتی دستت توی جیبت! اینکه با یک دکمه آهنگ دلخواهت را replay می کنی. اصلا همین که بغل دستی ات توی اتوبوس یا تاکسی نداند که داری با آهنگی که می شنوی حال می کنی، یک حس ملکوتی دارد. یک لذت ناب، خالص، و اختصاصی.

3. یاس خانه مان خشک شد. نمی دانم کدام دختر عمه یا عمو یا دایی یا خاله دستش یا پایش خورد به سطل پر از کف خانه تکانی، درست پیش پای بهار.

4. MP3 Player من هم داغان شده. یک بار فکر کردم سوخته، بازش کردم و ور رفتم باهاش و صدایش درآمد، اما تصویرش دیگر نه! مانیتورش را سوزاندم. الان که آهنگ گوش می کنم نمی دانم که بعدی چیست، کی قرار است بخواند، و چه حالی به من بدهد. و این، آن حس ملکوتی را که گفتم، دوچندان می کند برایم.

5. خواب صبح بهاری را بیدار شوی که بروی سرِ کار؛ سرِ کار، advisorِ چلمنگت بیاید و تمام کارهای دو هفته قبلت را نادیده بگیرد و تمام برنامه های دو هفته بعدت را به هم بریزد، دعوایش کنی حسابی، بعدش بروی خرید که به همه اتوبوس ها و قطارها دیر برسی و ای داد، ای داد. آخرش توی اتوبوس آخری که داری میایی خانه بیرون از شهرت، پنجره های اتوبوس همه باز باشند، دو تا سیم توی گوشت، دستت توی جیب روی MP3 playerَت، با صدا، بی تصویر، نغمه در نغمه، و هر نغمه به یاد یاری. و کس نداند که تو در کدام نغمه ای.

6. ای داد، هی بیداد

.