نه!!!! ديگه جواب نمي دن!! هيچ كدومشون. نمي تونن اون جوري كه مي خوام داد بزنن. نامجو داره چرت وپرت مي گه. پينك فلويد هم داره ادا در مي آره. حتي شهرام ناظري هم ديگه آرومم نمي كنه.خسته شدم.
پا مي شم شال و كلاه كرده نكرده مي زنم بيرون. ماشينو بر مي دارم ميرم. اولش نمي دونم كجا. همين جوري الكي تو شهر مي چرخم. آخرش مي زنم به كوه. با ماشين. خاموش مي كنه. پياده مي شم. هنوز تا اون بالا خيلي مونده. صندوق عقبو باز مي كنم و به همش مي ريزم. يه تيشه كوچيك توشه. از اون موقعي كه بابا هنوز مي تونست كوه بره. برش مي دارم و مي رم بالا.
درختا كرك و پرشون ريخته. از سرماس. ولي هنوز زنده ان. منتظر بهارن. خب اونا هم به آسمون نزديك ترن، هم زمينو بيشتر از من و تو مي شناسن. بهار از هر طرف كه بياد اونا زودتر باخبرمي شن.
از كنار بعضي هاشون كه رد مي شي يه تكوني مي خورن. نمي دونم چرا. محل نمي ذارم. خسته نشدم. همين جوري واميسم. بر مي گردم و يه سنگ بر مي دارم. با همه قدرتم پرتش مي كنم.هییییییف!!!می ره به سمت شهر!!! هنوز به زمين نرسيده برمي گردم و بازم بالا ميرم.
مي رسم اون بالا. اون درخته كه هميشه زير سايه اش لم مي داديم و چايي مي خورديم رو مي بينم. معطل نمي كنم. محكم مي زنم تو كمرش.
-آي!!!
داد مي زنه. اما نه!!!! از درد نبود. بيشتر انگاري جا خورد تا دردش بياد. تا برگرده و ببينه كيه من تيشه رو باز بالا بردم و مي زنم.
-اوي!!!!!!
بازم نه!!!هنوز داره تعجب مي كنه.
-آآآآآخخ!!!
انگار داره مي گه چرا مي زني؟ بازم مي زنم. بازم مي زنم. بازم ....
.
.
.
.
آها!!! داره مي شه. خودشه!! من مي زنم. اون داد مي كشه. عشق مي كنم. ضجه مي زنه. وسط زخمش مي زنم تا بيشتر حال بده. آخيش!!!! چه حالي مي ده اين بالا!!!!
.
.
.
.
تتق تق ترق!!!!
مي افته!! يه نگاه بهش مي اندازم. تيشه رو كنارش تو زمين مي زنم و دور و برم رو نگاه مي كنم. تازه مي فهمم همه درختا دارن منو نگاه مي كنن. كرك و پر همه شون ريخته!!!!!
مي شينم رو كنده درخت. با غرور بقيه رو نگاه مي كنم. مي فهمم وقتي لبخندمو مي بينن چه حالي دارن!!!!
باد مي آد. مي خواد ببينه چه خبره. درختا شروع مي كنن داد و هوار. شاكي ان. همه شون. باد هم ازشون دفاع مي كنه. اووووووووه!!!!
حالا همه شون دارن داد مي زنن.اوهو!!!! دِهه!!! عمرآ اگه سمفوني شون به قشنگي سولوي من بشه!!!! اصلاً!!!! الكي دارن خودشون رو خسته مي كنن.
.
.
.
اَاَاَه!!!! ديگه دارن شورش رو در مي آرن. اومديم اين بالا راحت باشيم ها!!! اينام دارن چرت و پرت مي خونن.
پا مي شم. تيشه رو بر مي دارم... يه كم آروم مي شن. چند تايي شون هنوز دارن مي خونن. اما همه دارن منو نگاه مي كنن.
يه نگاه بهشون ميندازم. تيشه رو مي آرم جلو خودم. با انگشت تيغش رو لمس مي كنم. زير چشمي درختا رو مي پام. اونام دان منو نگاه مي كنن. هنوز يه چندتاشون دارن مي خونن. باد هم داره منو نگاه مي كنه.
دستمو از رو تيغه بر مي دارم. همون جوري، بدون اينكه جهتش رو عوض كنم مي برم بالاي سرم و محكم مي كوبم روي كنده درخت.
-بوووووووووووم!!!!
همه ساكت مي شن. يه زير چشمي به همه نگاه مي كنم و ادامه مي دم. خودشه!! خود خودشه...
-بوووووم!!!
-بوووووم!!!
-بوووووم!!!
...
18 comments:
حالا لینکت کردم
بلوگفام بالا نمیوووووووووووومد
لاشتی مطلبتو خو نیدم
هه هه هه
با حال بود
سلام
چه بی رحم!!!
ولی خیلی تاثیر گذار تعریف می کنی
خیلی زیبا بود
راستی من نمی خوام خرگوش باشم
یعنی دیگه نمی خوام
ترجیح می دم تیشه ور دارم تا همه ازم حساب ببرن
من هم درخت بودم ولی اونقدر بهم ضربه زدن تا قطع شدم و حالا
شدم دسته ی یک تیشه!!!
حالا من می زنم!!!
ای قاتل!
ای جانی!
حالا زورت به یه درخت رسیده
خجالت نمیکشی؟
وا اسلاما!
وا اماما!
اگه مردی بیا سر کوچه
شلام
یه مشکلی هس
شرمنده فردا میلینکمت
بلوگفام بالا نمیاد
راشتی ببین بدون این همه خوشونتم
میشد فهمید که خشنی
ولی خدایییییییییییییش خیلی خشنگ بود
یعنی آخر این دروغ هم تیشه رو تو سر خودت نزدی؟
یه کم نترس تر باش توی خیال خیلی چیز ها رو میشه تجربه کرد حتی مرگ رو!
البته تاکید کنم توی خیال !
اگر آخرش توی سر خودت تیشه میزدی جالبتر میشد
موفقتر باشی
همکنون...
سلام.
آآآآآآآآآآآآخ!!!! این سنگ رو کی پرت کرد؟! الهی سنگ خدا بخوره مغز سرش!
تشخیص من برای مشکل شما سادیسمه! به عنوان یه پزشک دروغین بیماری شما رو لاعلاج اعلام میکنم!ایشالا خدا خودش شفا بده.
شما اولش نگفتین که زدین به کوه؟ چی شد از جنگل سر در اوردین؟! جنگله نوک قله بود؟
سلام دوست خوبم/////////////به وبلاگم دعوتت می کنم////////////
شب میشه همه رفتن تنهای تنهایی ...هنوز داری تیشه میزنی ... خسته میشی ... تیشه ارو میندازی ...به زانو میفتی ... از اسمون یه نور ملایم زرد رنگ وگرم میپاشه رو پیکر خسته ات ... ندا میاد "فرزندم تو پیامبر فراموش شده ای هستی " .... اینجوری تو یه پیغمبر میشی
.
.
ارشیوو بی خیال
سم عزيز سلام
دوست ندارم اغراق كنم و مطمئن باش اين اغراق نيست . نوشته ات محشر بود همه اش را خوندم و كيف كردم اما مي دوني ضربه از پشت زدن چه كار زشتيه هر چند درخت ها كه جلو و عقب ندارن!
آهنگه كه میخواستيش:
http://h1.ripway.com/mahmah/elle.wma
گر می مخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو ،که من می نخورم
صد لقمه خوری که می غلام است آنرا!
حکیم عمر خیام
آپم
همکنون...
هه هه هه
شلام
به مرگ خودم دیگه لینکیدمت
بیا ببین
سلام
ممنون از لطفت
در مورد سوالت باید بگم:
اون دخترک قصه ی ما دریاچشو با چشمه های احساس خودش پر می کرد ولی یکی یا یکی هایی!!! چشمه هاشو خشکوندن
منظورم از زیبایی همون نگاهش بود"اون وقت نگاهش خيلي قشنگ مي شد!"
نگاهش می شد پر از احساس و هیچ کس نیست که از نگاهای پر از احساس بدش بیاد
ولی وقتی احساسش خشک شد دیگه تو چشماشم هیچ احساسی وجود نداشت
وگرنه اون آب نقره ای با رگه های طلایی تو چشماش بی رنگه!!!
واقعا ممنون از توجهت
من شما رو لینک می کنم با اجازه
در پناه حق
هان! که محکومیم تا از خود بزرگ تر باشیم!
آلبر کامو
محکوم؟؟؟
همکنون...
+خصوصی
یه کم ناراحت شدم........ازاین ادمها واین درختها....زیاددیدم.....زیادشنیدم...
کاش هیچ کسی ضربه ی آخرش رونمیزد
هیچ کسی
سلام.
ببین سم!(با لحن زهره شکوفنده خونده بشه،لطفا )
اگه یه بار دیگه بیام ببینم این بلاگفا داره بازی در میاره میام حال شما رو میگیرم که دیگه توی بلاگفا واسه خودتون خونه نگیرین!!
بابا!! آرتروز انگشت و ضعف اعصاب گرفتم هر دفعه اومدم کلی پیام نوشتم براتون و بعد از سند کردن رفت رو هوا!انگار بچه مردم بیکاره که هی پیام مسخره The page cannot... براش ميفرستن!(ابن بند رو هم با لحن عصباني بنفشه رافعي بخونيد!لطفا)
حالا غرض از مزاحمت!
اي ول!شما چه جاي باصفايي زندگي ميكنيد!!
يه پيشنهاد سازنده!برگردين به عقب!اگه نامجو اونطور كه دلتون ميخواد داد نميزنه،بريد كاستهاي اول اصفهاني و عصار رو گوش كنيد.باور كنيد حال ميده:
سر خود را مزن اينگونه به سنگ..............دل ديوانه تنها دل تنگ
يا
اي تو جاري توي رگهام..........صداي پاي نفسهام
اي كه بوي تو رو داره ...........لحظه هاي خواب و رويام
(كاشكي به جاي اين كامنت طولاني ،وبلاگ خودم رو آپ كرده بودم!!)
تیشه رو به ریشه خودت زدی و خبر هم داری (یحتمل)
Post a Comment