Monday, July 28, 2008

ساعت، ساعتِ سبزِ عاشقانه ست

The years shall run like rabbits


All the clocks in the city


began to whirr and chime:


"O let not time deceive you


You can not conquer time


In headaches and in worry


And time will have his fancy


Tomorrow or today".


 





زیر عکس رفتن متن بیشتر به این خاطره که سایز عکس کمی دست کاری شده. عموما با maximize کردن صفحه درست میشه.


اگر باز هم ایراد داشت خبرم کنید تا فکری به حالش کنم. ممنون از دوستایی که تذکر دادن.


.


.


.


.


.


.


.


خدايا، تو خودت شاهدي كه من چندان دل خوشي از اين جماعت "تنها كُش"ِ "خنده پرست" ندارم، ولي اس ام اس زده و گفته دعام كن!! خدايا!! به عظمت نگاه زهرات، نگاهش رو نلرزون!

Wednesday, July 23, 2008

STOP!!!

گنجشك، با سرعت هر چه تموم تر، روي مسيري كه با مكان تابعيت Harmonic داشت حركت مي كرد كه يهويي، موازي با مجانب عمود بر مكان تِلِپي افتاد لبه پنجره.


گربه، داخل اتاق، بيدار شد... يه نگاه به پنجره انداخت... پا شد... كش و قوسي به بدنش داد... آروم آروم از روي ميز و صندلي ها اومد لب پنجره... با دست راست گنجشك رو برداشت و همون جا يه لقمه چپش كرد.


.


وسط آروغ زدنش مي شنيدم كه مي گفت: " اين سزاي كسيه كه فكر كنه همه پنجره ها شيشه دارن".


 





پ.ن:


آدم آلبوم جديد سياوش را كه گوش مي دهد، نمي تواند فكر نكند بين ترانه هاي سياوش هم مثل آدم هاي كتاب هاي سلينجر هيچ ربطي نيست.

Sunday, July 20, 2008

Lost

چند تا آهنگ این روزا توی مخم رژه می رن.


مثل "دل ریخته" شهریار قنبری،


"تقدس" سعید شهروز،


"High Hopes" پینک فلوید،


"Another man’s vine" تام ویتس.


.


یه چیزی گم شده این وسط.


میدونم کجاست ها!!


فقظ نمی دونم چیه!!


.


پ.ن:


1.       دانهیل جان!! یک بار آمدم فیلتر بودی. بعدش آمدم ارور ۴۰۴ می داد. بعدش آمدم بودی با چند پست که نمی شد کامنت گذاشت. الان هم که نیستی. دل نگرانت شدم.


2.       یک شیر پاک خورده ای قسمم داده تعداد پست های صفحه اول را زیاد کنم. چشم!!! ولی آخر خدا خیرت بدهد، می گفتی کدام پست را می خواهی، خودم می آوردمش این بالا. هر چند حدس زدنش سخت نیست.


3.       Deathnote به علت مشغله کاری، موقتا بسته شد.

Saturday, July 12, 2008

High Hopes

"از میان تمامی دوستانی که داشته ام، سیگارم برایم بیشتر می سوخت..."


دكتر شريعتي


 


 




  • ببخشيد دكتر!!!  من سيگار نمي كشم.

 


پ.ن:


تازگي ها متوجه شده ام آشناهای زیادی اينجا مي آيند و همين باعث مي شود كمي با دنده دو حركت كنم. هرچند خودم شرايطش را آماده كرده ام.

Monday, July 7, 2008

Little Queenie

لنگه کفش های دختری که به بابایش اس ام اس نمی زند


 



  • کتانی های سفیدت را می پوشیدی، همین طور راست منتظر می ماندی تا بیایم و بندهایشان را برایت ببندم. چشم هایت می درخشید و لبخند کوچکت، خلاصه ای بود از دریای شادی، که می کوبید خودش را به در و دیوار قلبت و تالاپ تالاپ، برای رفتن به پارک بی قراری می کرد. آبیِ آسمان، فقط در روزهای پارک رفتن با تو می درخشید. از این پایین، خیره می شدم به خورشید خنده هایت و منتظر بودم تا سُرسُره، تو را ستاره ای کند که قبل از رسیدن به خاک، قاپش می زدم و روی شانه می نشاندمش. هی هولَت می دادم و بر می گشتی پیش بابا. محکم تر هولَت می دادم تُندتر بر می گشتی پیش بابا. تاب، عشق بازی تمام باباها و دخترهایی بود که عصرها پارک می آمدند. یادت هست دلت می گرفت وقتی صف طولانیِ چرخ و فلک کوچک پارک را می دیدی؟؟؟ ... و یادم هست حلقه آغوش کوچکت دور گردنم را، وقتی قبل از خودت توی صف می ایستادم. تمام آرزویت این بود که از آن بالا برایم دست تکان بدهی، و تمام دلهره ام اینکه: "محکمتر بشین".
  • خسته می شوم. کامپیوتر را خاموش می کنم. "عکس بچگی" ات را بر می دارم و به لبخند کوچکت جواب می دهم. عکس را سر جایش می گذارم. قهوه می ریزم. بسته را از توی قفسه کتاب ها بیرون می آورم و باز می کنم. می نشینم و نامه های نفرستاده بابا لنگ دراز به جودی اش را باز هم می خوانم. بعضی جاهایش را خط می زنم. درست می کنم. و باز هم می خوانم. "ممم... این سری بهتر شد." آخر سر همه را می بندم می گذارم توی قفسه. قهوه ام سرد شده.
  • بالکن خانه مان کوچک تر از آن است که همیشه بتوان از تویش ماه را دید. یک گوشه اش افتاده ام و کنارم یک دفتر منتظر نوشتن. امشب می خواستم برایت "عاشقانه" بنویسم. ولی "صادقانه"ای شد که از این اخمالوی سمت راستی کمتر برمی آید. نوشتن از هدیه هایی که گرفته ایم همیشه سخت بوده و از تو، که هدیه خوب خدا هستی سخت تر. هدیه ها، همیشه برای کسانی که آنها را گرفته اند، می مانند و من، این ندای جاماندۀ خدا روی زمین را کادو گرفته ام و گذاشته ام روی گرام، تا "بابایی" گفتنش،فضای اتاقم را پر کند و راحت تر برایش "عاشقانه" و "صادقانه" بنویسم. ... سر و کله ماه پیدا شده... خسته ام و کمی خوابم می آید... برای بابایی قهوه داغ میاری؟

 


 


پی نوشت:



  1. تو هیچ وقت صِفر نبودی. این را می دانم. هیچ وقت هم نمی خواهم صِفر باشی. راحت باش. دوره صِفرها سر آمده.
  2. fvhd nhajk d; nojv ;,];T ili oxvih vh fi [hk ld ovl. Pjd ck ‘vtjk!!!

* استقبال از پ.ن ۲ آنقدر زیاد بود که اصل متن را تحت الشعاع قرار داده. حتی فکر پاک کردنش هم به سرم زده. بی زحمت یه کم ... !!


My daily DEATHnotes