Monday, July 7, 2008

Little Queenie

لنگه کفش های دختری که به بابایش اس ام اس نمی زند


 



  • کتانی های سفیدت را می پوشیدی، همین طور راست منتظر می ماندی تا بیایم و بندهایشان را برایت ببندم. چشم هایت می درخشید و لبخند کوچکت، خلاصه ای بود از دریای شادی، که می کوبید خودش را به در و دیوار قلبت و تالاپ تالاپ، برای رفتن به پارک بی قراری می کرد. آبیِ آسمان، فقط در روزهای پارک رفتن با تو می درخشید. از این پایین، خیره می شدم به خورشید خنده هایت و منتظر بودم تا سُرسُره، تو را ستاره ای کند که قبل از رسیدن به خاک، قاپش می زدم و روی شانه می نشاندمش. هی هولَت می دادم و بر می گشتی پیش بابا. محکم تر هولَت می دادم تُندتر بر می گشتی پیش بابا. تاب، عشق بازی تمام باباها و دخترهایی بود که عصرها پارک می آمدند. یادت هست دلت می گرفت وقتی صف طولانیِ چرخ و فلک کوچک پارک را می دیدی؟؟؟ ... و یادم هست حلقه آغوش کوچکت دور گردنم را، وقتی قبل از خودت توی صف می ایستادم. تمام آرزویت این بود که از آن بالا برایم دست تکان بدهی، و تمام دلهره ام اینکه: "محکمتر بشین".
  • خسته می شوم. کامپیوتر را خاموش می کنم. "عکس بچگی" ات را بر می دارم و به لبخند کوچکت جواب می دهم. عکس را سر جایش می گذارم. قهوه می ریزم. بسته را از توی قفسه کتاب ها بیرون می آورم و باز می کنم. می نشینم و نامه های نفرستاده بابا لنگ دراز به جودی اش را باز هم می خوانم. بعضی جاهایش را خط می زنم. درست می کنم. و باز هم می خوانم. "ممم... این سری بهتر شد." آخر سر همه را می بندم می گذارم توی قفسه. قهوه ام سرد شده.
  • بالکن خانه مان کوچک تر از آن است که همیشه بتوان از تویش ماه را دید. یک گوشه اش افتاده ام و کنارم یک دفتر منتظر نوشتن. امشب می خواستم برایت "عاشقانه" بنویسم. ولی "صادقانه"ای شد که از این اخمالوی سمت راستی کمتر برمی آید. نوشتن از هدیه هایی که گرفته ایم همیشه سخت بوده و از تو، که هدیه خوب خدا هستی سخت تر. هدیه ها، همیشه برای کسانی که آنها را گرفته اند، می مانند و من، این ندای جاماندۀ خدا روی زمین را کادو گرفته ام و گذاشته ام روی گرام، تا "بابایی" گفتنش،فضای اتاقم را پر کند و راحت تر برایش "عاشقانه" و "صادقانه" بنویسم. ... سر و کله ماه پیدا شده... خسته ام و کمی خوابم می آید... برای بابایی قهوه داغ میاری؟

 


 


پی نوشت:



  1. تو هیچ وقت صِفر نبودی. این را می دانم. هیچ وقت هم نمی خواهم صِفر باشی. راحت باش. دوره صِفرها سر آمده.
  2. fvhd nhajk d; nojv ;,];T ili oxvih vh fi [hk ld ovl. Pjd ck ‘vtjk!!!

* استقبال از پ.ن ۲ آنقدر زیاد بود که اصل متن را تحت الشعاع قرار داده. حتی فکر پاک کردنش هم به سرم زده. بی زحمت یه کم ... !!


My daily DEATHnotes

28 comments:

حسین جعفریان said...

سم جان
خیلی زیبا نوشته بودی .....جدی میگم...خیلی خوبه که همه خطرها رو با جان و دل میپذیری

anonymous said...

هي سلام سم
چطووووووووري؟
چه عجب....چه عجب.....چه عجب....
بالاخره پيدات شد.....
چرا منو دعوت نكردي ؟ هان ؟
باشه ...دارم برات

جالب بووووووووود.....
و خيلي متفاوت با همه ي حرفات....
نميدونم چرا....
ديگه چه خبر ؟
بييييييييييييييييييييييييييييي معرفت
......
دلم براي اينجا تنگيده بووووووود

SinGle-PlaYeR said...

ahange bloget 4sec ro 100 bar pakhsh mikone ! bah bah !
ghanune avaleh khariate na khianat !



khate 2ta munde be akhare paragrafe aval ! ghalat emlai dari !!
bala vaghtiam dashti p.s2 ro mineveshti fontetfinlish shode :D

انسان ریخت said...

kld hvci ho,d ov kad ck f'dvdh
که چنانم من از این نصفه نیمه کرده پشیمان که مپرس. اگر کامل می شد که واویلا!

یه دیوونه مثه تو said...

برای داشتن یک دختر کوچک همه خطرها را به جان می خرم. حتی زن گرفتن !!!
.
.
.
حال پیدا کردن معنیه این یه جمله رو بیشتر داشتم تا خوندن اون متن به اون بلندی !
راستی یه چیزی ... الان کامنتا رو می خونم می بینم همه رفتن معنی کردن !!!
چند نتیجه می توان گرفت :
1 . چقد بیکار تو نت ریخته !ّ!!
2. هیشکی حال خوندن متون طویل رو نداره !
3 . یادم رفت !
4 . میشه همه ی وبلاگتو اینطوری بنویسی تا دیگران رو به فکر وا بداری !!!
5 . -
6 . چقدر بیکار ریخته تو نت بازم !

سلام همسایه های 2 said...

سلام.قسمت دوازدهم خاطرات کدر آپ شد.منتظر نظرت هستم دوست من

سیب زمینی said...

...
ببین خوش حافظه ...

پی نوشت 2 اتفاقی فونتش عوض شد یا تصادفی ؟!

نازنین said...

سلام سلام!!
دروغ چرا؟!!اینجانب جدای متن زیبایتان اخوی کلی از پی نوشت 2 حال کردم!!!چرا؟!!!چون یاد اون کامنتی افتادم که 100 سال پیش واست گذاشته بودم!!

ویارهای پسری آبستن said...

کشف رمز پ ن 2 :
برای داشتن یک دختر کوچکف همه خطرها را به جان می خرم حتی زن گرفتن

ویارهای پسری آبستن said...

با ما تماس بگیرید!

لیلاوزینی said...

سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسم

عالی ترین .بی نظیر ترین وبی همتا ترین متنی بود که ازت خوندم ... !

واون جمله ی مجهولت که منو بدجور دیوانه ی خودش کرد !

قلم فرانسه said...

کلن از این جور نوشتن خوشم میاد ولی چی بشه که به ما هم وحی بشه. . .

handsome1 said...

بابا تو که تازه تو پست قبلی عاشق شدی حالا فعلا ببین از پس مهریه و خرج عروسی برمیای؟بعدا فکر دختر کوچولو رو بکن


هول نده خودم دارم میرم

بــــــــــا نـــو said...

اعتماد می کردی به من جای تعجب داشت رفیق

SinGle-PlaYeR said...

پاسخ ! : ما نیز به شما !

anonymous said...


.
.
.
خب حق داري........خيلي بي مقدمه رفم سر اصل مطلب....
من پستت رو نتونستم بخووونم...يه بار برات گفتم ديگه......كاش ميشد مطالبت رو بياري سمت راست....

ديگه چه خبر ؟
بي سر و صدا ميري.....بي سر و صدا ميايي؟

يعني چي و مثل تو كه ......
ميدوني چيه ؟
ما از فراموش شدگانييييييييييييم.....
عين مردگانيييييييييييييييييييييييم......

دخترک said...

حقیقت هرکس با دیگری فرق میکند!

مرجان said...

خیلی زیبا بود! حس پدر نسبت به دختر! اصلا فکر نمیکردم اینقدر قوی باشه!! دارم به بابایی خودم فکر میکنم!!
اصلا بهت نمیخوره که پدر باشی! تعجب کردم!

عطیه said...

چه عجب بعد یه عالمه تک جمله به یه متن طولانی رسیدیم.. دلم واسه اون متن ها تنگ شده بود.. دستت درد نکنه..
راستی گفته بودم خیلی خوب می نویسی؟ توصیف عالی بود..
ممنون..

najme said...

سلام دروغگوي فراري!
اين پ.ن 2 پدر ما رو در اورد!
جرات نداشتين درست بنويسين؟!
به جان خريدن خطر لازم نيست؛فقط بايد يك كمي شانس داشته باشين.همين!!

عماد said...

سلام...
من که هرچی زور زدم نتونستم مطلبتان رو بخونم.نصف پست رفته بود زیر عکس و توضیحات بلاگ....فالب بلاگ به کامپیوترم نخورد

دختر كوچولو said...

خب بايد بگم كه اين جمله هه واقعا خشنگ بودش هميني كه استقبال شده ازش.. منم دختر كوچكم خب... اوهوم!‌ تازه ترشم خيلي كار با مزه اي بود خوشم اومد پ.ن 2 رو!

دختر كوچولو said...

راستي منم نقاشي خيلي دوست دارم قالبتم دوست دارم آبنباتم دوست دارم آب هويج بستي هم دوست دارم دوستم شازده كوچولو رو هم دوست دارم رياضي رو هم دوست دارم و ولي بيشتر ار همه ي اينا جوجومو دوسش دارم!

parvaz said...

راستش اسم وبلاگتون کنجکاوم کرد که بیام اینجا ولی به واقعیت این اسم اعتراض دارم چون دروغگو........

حنانه said...

نمياي نه؟

تاکسی said...

قشنگ بود، از پ.ن هم استقبال نمیکنم چون خودت خواستی...

گمنام(ساتی) said...

میشه مچ منم بگیری؟

anonymous said...

هي سلام سم....
چطوري؟
به قول نجمه دروغگوي فرارييييييييييييييييييييي......