Saturday, October 25, 2008

Bloodsong

جین خوش رنگش که به زحمت ران های پرمایه اش را نگه داشته بود، آن پایین اما راحت تر بود. پای چپش را روی صندلی گذاشته بود و آرنجش را روی زانویش تکیه گاه کرده بود. ردیف بسته دکمه ها از سگك نقره ای کمربند شروع و بالاتر از سینه هایش تمام می شد. دکمه باز، یقه های بلند پیراهن سفیدش را بلند تر نشان می داد. مثل همه دخترهای تگزاسی موهایش بلند بود و رها، پشت سرش آبشار شده بود. چشم هایش را با لبخندی منتظر به اسپانیولی دوخته بود.


اسپانیايي اما گرمش بود. دسته صندلی پشتش را می سوزاند. دست راستش، درب کیف گیتارش را نیمه باز نگه داشته بود و چشم هایش ناامیدانه دست چپش را دنبال می کرد. یک کافه منتظر بود. و دست چپ اسپانیايي، ماشه را لمس می کرد.


 


 


پ.ن.


پست قبلی برآورده نشد. انگار قرار است او گیتار بزند و تو به سازش مست برقصی.


 

49 comments:

پویان حقدوست said...

یکبار هم ما اول!

بیگانه said...

خوش به حال دختر تگزاسی ...

شادی..یه عاشق دیوونه said...

خوشا به حالش..

مخمل خانوم said...

چه دنیایی دارند این ادمها...

parvaz said...

فقط لمس .......

بــــــــــا نـــو said...

به سازش سرمست برقصید...

احمدرضا توسلی said...

سلام...

آن لحظه که تو، به ساز من رقصیدی
از حال دلم بگو چه می فهمیدی؟!

-------

میگم باور می کنی همین الان این بیت رو گفتم... زیاد پستت تاثیر داشت... برم ادامه اش بدم!!

همین.

نفیسه said...

یک کافه منتظر بود. و .....................

نون اوّل نامه.. said...

یه خبری شده!

لاله said...

این ترانه بوی خون میداد...
من از یقه های بلند می ترسم... و از دستهای گرمی که بجای رانهای پرمایه، ماشه را لمس میکرد!

صالح said...

بنی آدم اعضای...
http://abukoorosh.blogfa.com

قلم فرانسه said...

اسمش گنزالس بود و دختر تگزاسی، دورگه ای آناستازیا نام!

کشک و بادمجون said...

امان از یار بیوفا...
اسپانیایی ماشه را چکاند
خون همه جا را گرفت
دیگر کسی گیتار نمی زد

لیلا said...

ماشه رو دوست نداشتم
دلم زه گیتار رو میخواست نه ماشه رو

حسین said...

زندگی عجیب است

آدمها عجیب تر

توی ذهن آشفته شان هیچ معلوم نیست چه می گذرد

اسپرسو said...

لبخند منتظرش را دوست داشتیم.مغرورانه بود،به جان شما!!!

نون اوّل نامه said...

جوابتونو همونجا دادم..
باز هم می گم.. بیشتر از "یه خبری" شده..

نیست said...

چه خوب
چه لمس کردن ماشه خوب است ...
نرنج از زن نوشته ی من
کسی حق ندارد از او برنجد ...

مسیح بر کوه زیتون said...

دعا میکنیم براورده شود

سمیه said...

وایییی چی میشه اگه اون ماشه هه کشیده بشه ...
بنگ بنگ ... همه جا قرمز ....

نازنین said...

چه دلگیر و غمگین!!هاهههههه!!!

مخمل خانوم said...

نفس تنگی گرفته ام در این هوای بی باران
تا ابرها به قصد زاری ببارند
من روزی هزار بار زیر ماسک اکسیژن مرده ام...

ویارهای پسری آبستن said...

ماشه همون آرشه است؟

بعد اسپانیولی کولیه؟

بعد گیتار ویولونه؟

بعد یارو دختره خواهرشه؟

بوحلیم said...

ما از این جمله جلوتر نتونستیم بریم: "جین خوش رنگش که به زحمت ران های پرمایه اش را نگه داشته بود، "
لطفن بیشتر توضیح دهید

رابیت said...

من به شدت طرفدار بارسلونا و رئال مادرید هستم و این همزمانی به شدت درد دارد

سعیده said...

انشااله پست بعدی برآورده شود

لاله said...

THE LADY IN RED
I've never seen you looking so lovely as you did tonight,
I've never seen you shine so bright,
I've never seen so many men ask you if you wanted to dance,
They're looking for a little romance, given half a chance,
And I have never seen that dress you're wearing,
Or the highlights in your hair that catch your eyes,
I have been blind;

The lady in red is dancing with me, cheek to cheek,
There's nobody here, it's just you and me,
It's where I want to be,
But I hardly know this beauty by my side,
I'll never forget the way you look tonight;

I've never seen you looking so gorgeous as you did tonight,
I've never seen you shine so bright, you were amazing,
I've never seen so many people want to be there by your side,
And when you turned to me and smiled, it took my breath away,
And I have never had such a feeling,
Such a feeling of complete and utter love, as I do tonight;

The lady in red is dancing with me, cheek to cheek,
There's nobody here, it's just you and me,
It's where I want to be,
But I hardly know this beauty by my side,
I'll never forget the way you look tonight;

I never will forget the way you look tonight...
The lady in red, the lady in red,
The lady in red, my lady in red,

I love you...

طنز نوشته های علیرضا کسرائی said...

من خودم هستم....

هامون said...

مرسی از آدرسی که برام گذاشته بودی.

فران said...

az esme webloget hads mizadam postaye ghashangi dashte bashi azizam vali
ba didanesh yaghin peyda kardam kheyli ziba neveshte bood
vali akhe chera lams kard?

مهدی صالح پور said...

پست قبلی برآورده نشد. انگار قرار است او گیتار بزند و تو به سازش مست برقصی.
...
هیچوقت این پست قبلی ها براورده نمی شوند.. تو می مونی و حسرت پست قبلی!

علی said...

خودت میفهمی چی می نویسی

inموریx said...

قضیه دوئل هستش یا یه درگیری ساده؟

پری said...

بعضی وقت ها مجبوری! نه! خیلی وقت ها مجبوری!

meysam said...

...

حسین جعفریان said...

میشه از این یک فیلم خوب در آورد که پوز دسپرادو رو بزنه زمین :)
مخلصیم سم جان

لاله said...

دهانمان مزه خون گرفت بس که در باران بوسه ات رقصیدیم!این گرما از رقص اسپانیولیه یا از ماشه ی صدای تو؟

سیزیف said...

هر چی فکر کردم متوجه نشدم چه جوری دسته صندلی پشتش رو سوزونده!!

انسان ریخت said...

چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم...
چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم...
چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم...
چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم...
چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم...
چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم...
چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم...
چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم... چشم چپ خویشتن برآرم...
پ.ن: کمی برگشتم به دنیا.
ته نوشت: کافیست کفاره شوری چشم بی صاحاب؟!!

همکنون... said...

فقظ لمس میکرد؟
آپ میکنی خبر بده

بهار said...

ما آنجا نبودیم!

نیلو said...

کافه نشینان همچنان سماغ خویش را بمکند

نیلو said...

کافه نشینان همچنان سماغ خویش را بمکند

جوانه said...

×اول از همه ممنونم بابت لینک آهنگت که برام گذاشته بودی...
×من نوشتم خدا پدر و مادر مارکزو بیامرزه نه خودشو که...که این هم اصطلاح طبیعی ای است گویا...
×خوشحالم که قلم کسی را برانگیختم حتی در حد دوسه جمله!
×من اصولن آدم خوشحالی ام...در زندگیم هم زیاد ذوق مرگ شدم...
×حسن سلیقه ی شما سبب دلگرمی ماست...هرچند پینک فلوید هیچ وقت به من نچسبید مگه همون آهنگ هی یو...
× در ضمن این پستت از نظر طراحی صحنه واسه ام آشنا بود!

نیلوفر said...

سلام !
ده تا از پست های بلاگت رو خوندم و باید بگم اگه وقت داشتم کل آرشیوت رو هم می خوندم! ...
از این طرز نوشتن و این قلم صریح و این جور توصیفات خیلی خوشم میاد!
...
بازم سر می زنم! سبز باشی

نیلوفر said...

سلام! پست های وبلاگت پر از جمله های قابل تامل اند! اولیش جمله بالای صفحه وبلاگ و بقیه مثل :
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند!
.
به خداوندیه خدا قسم احترام به ادم هایی که واقعا ادم هستن نه به مذهبی مربوطه و نه به...فقط به انسانیت !
.
زمینی ها همه چیزو برای خودشون می خوان حتی خودشونو!
.
دیگه فعلا بیشتر از این وقت نکردم بخونم!!! اما حتما بازم سر می زنم! سبز باشی!

نیلوفر said...

آخ! این آخری رو اشتباهی برای شما فرستادم!برای یه وبلاگ دیگه بود! ببخشید!

گوریل فهیم said...

ماشه رو بکش.
با اجازه لینکت می کنم سم.
باران نباید آلوده‌ی من شود.
خیلی حال کردم .

جوانه said...

در جواب گیر نمودن کار شما به یک فروند اسپانیولی دراز فقط میتونم بگم"غصه نخور یاکریم!"

در جواب اون همه "خدای نکرده" که نفهمیدم به چه منظور بود فقط میتونم بگم خدانکنه!