1. نیکخواهی در هند نزد بزرگِ عزلت نشینی رفت تا رسم بزرگی بیاموزد. مرتاض، پس از آنکه با نگاه خود او را کاوید، پرسید: " خب پسرم! آیا هیچ دروغ گفتن بلدی؟" جوان بانگ برداشت که "هرگز!! این را هرگز!! من دروغ نخواهم گفت!!" مرتاض گفت:"برو و هر گاه آموختی بازگرد".
2. نرغال کامنت دانی اش را بسته! خیلی دلم می خواهد از این احتمالا گذشتۀ محتوم او و شاید آیندۀ محکوم خودم با او بگویم. راستی! کسی نمی داند چطور می شود آینده را تلافی کرد؟؟
3. از "سم" تقدیم به "هم"، با عشق و نکبت:
"حالا که هرزه های دلت را هرس می کنی
عشق مرا سهم خوشه چین ها نکن.
این گرسنه های پاپتی
عشق را نمی فهمند!"
احمدرضا توسلی
54 comments:
از لیلا به سم با عشق و نکبت!!
(راستی اصلش از ازمه به کی بود با عشق و نکبت؟؟؟؟)
باهات موافقم واسه انتقام از آینده و یه چیز دیگه خوشه چینها فقط عشق رو لگد نمیکنند
به نظرم تلافی کردن آینده کار نشدنی باشه. چون از اونجایی که آدم نمی دونه کدوم کارش در حال احتیاج به تلافی کردن در آینده پیدا می کند مجبور است که هیچ کاری نکند تا تلافی هم لازم نشه. وقتی هم کاری نکنی آینده ای نخواهد بود. امیدوارم منظورم را رسانده باشم. یک جورایی مثل اول مرغ بود یا تخم مرغ. بهم وصلند.
ضمناَ شما که سم هستید احیاناَ سیمور نیستید؟ من را همیشه یاد او می اندازید.
یک لحظه خودمو گذاشتم جای عشقی که میرسه دست خوشه چین هااا! اوه اوه ! چندش چندش! اوق اوق! واه واه!
این شعرت ما را ناک اوت کرد رفیق
مردم دروغشان را جوری می گویند که ما راستمان را هم نمی توانیم بگوییم
بعد یک قرم پفی می فرماید : پی نیکان گرفت و مردم شد !
بسیار زیبا گفتی
بدون دروغ که نمی شه زندگی کرد
سراسر وجودمان را گرفته این دروغ مخصوصا در هند گمونم با مرتاضا نشسته بود!
سلام...
1: زیاد موافقم با این آقای مرتاض!
2: اگه میشد خوب بود... زمان رو میشد از بین برد!
3: چی بگیم والا!
همین.
من هم مچ شما را گرفتم
البته این دفعه چون راست آوردید . عشقی که به خوشه چین ها میرسد . در واقع چیزی است که بشود اسمش را گذاشت آشغال .
ما آینده مان را در گذشته چال میکنیم رفیق.
شما هم این کنید! باشد که فرجی بشود.
فرجي هم نشد خيالي نيست.. ما كلاً عادت داريم هيچي نشود..
همينطور تلافي آينده.. مي شه آينده رو ناديده گرفت.. البته نمي دونم چند درصد جواب مي ده
میگن آدم هرچی که بزرگتر میشه، زندگیش سخت تر میشه!
چون دروغ هاش هم بزرگتر میشه!
منو باش! نشستم هی دارم میخونم و فکر می کنم....ببینم چی بگم! خشکم نزده اما....یکی به این هم اکنون بگه به این می گن متفاوت نه به اداهایی که اون در میاره!مشکل شخصی ندارم باهاش....همینجوری گفتم!
خب نظری یا حرفی ندارم.همه چیو گفتی!
مگه همیشه باید حرف زد.
سکوت !
کاش ادرس شمارو میداد مرتاضه .با یه کلاس فشرده کارش راه می افتاد جوونه بیچاره
سلام رفیق
شعرت
آدم به فکر فرو میره
میدانی رفیق
آینده بدتر از گذشته است
تلخ تر است ...
میتونی به نرغال میل بدی....
با خط خوش بر روي كاغذ نوشتم:
« ديگر دروغ نخوام گفت »
و آن را به ديوار زدم.
نوشته با گذشت زمان، رنگ خود را باخت !
گمانه ها باطل است .
احسنت بر ان مرتاض
آدما دروغ می گن تا حرفای قشنگ تری بزنن، پس چه بهتر که همه دروغگو باشیم
شاید عشق اونها رو بفهمه
آینده باید زندگی بشه نه تلافی
تابلوی دروغ ممنوع تو خونه ی کی پیدا میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق یکتاست........
چه شعر قشنگی...
شاید بعد از مدتها
اولیش عالی بود !
کاش بفهمه که نمی فهمن!
زیبا و زیباتر
ما تلافی گذشته هم نمیدانیم
اصلا از تلافی لذت نمیبرم فک کنم
سلام
با اجازتون یوایشکی سرکی کشیدم
خواندنی می نویسید
به ما هم سربزنین خوشحال می شیم
منتظرتون هستیم
یا حق
چطور می شود آینده را تلافی کرد؟ من می دانم سم. این " می دانم " گفتن های همیشگی را از بعد از سختی تاول پای بار اول رفتن پیش عزلت نشین و نیش باز بعد ازو بار دوم برگشتن از پیش عزلت نشین یاد گرفتم.
احضارش کن. به شکل خوش ترین خاطره ، تخیل، تصور، دروغ یا آرزو. حتی توهم و زبان هذیان. اما با فعل ماضی و گاهی بعید و گاهی استمراری صرف اش کن. مزاج آینده با صرف این نوع مائده نفغ می کند.
بگذار آینده مثل روباه شازده کوچولو به تو وابسته شود. بعد یک روز ترک اش کن. بشو انسان بی آرزو ، بی تخیل ، تصور. حافظه ی خوش ات را خط خطی کن. اینطوری عنوان پست ات واقعی می شود. تلافی کن. تنها با تخیل می شود از امر محتوم ، اجبار زدایی کرد.
عزلت نشین از من فقط یک دروغگو نساخت. انگار دشنه ای بزرگ هم به من داده. و یک گور که با تحقق هر تخیل ، مردن و دوباره رستاخیز واقعیت اتفاق می افتد.
.
نرغال !!! عجیب. پیچیده. مهم. خاص. دست نیافتنی. خدا کند مخاطب را از میهمانی خانه اش براند اما از دلش و رویت کلمه هایش نه.
ما همه مجبور می شدیم در پیشگاه فکر او دوزانو و ساکت شویم. آیا نرغال که خیلی می داند ، این یکی را هم می داند؟
.
هی سم ، فکرش را می کردی در اولین بار آمدن ام اینجا ، اینهمه پر حرفی کنم؟
سلام دوست عزیز
نوشته هاتو خوندم
این گرسنه های پاپتی
عشق را نمی فهمند !
آفرین
می خونمت
چه شعر قشنگی...
سلام.
خب یه تخته تون کم بوده که شریفی شدین دیگه!!
اینها ربطی به هم ندارن؟!
کاشکی منم یه تخته ام کم بود.
اما مشکل من احتمالا مال مدارهامه!هیچ چی سرجای خودش نیست!!!
ممنون اما بااسمی که داری نمی دونم راست گفتی یا دروغ در هر حال تو اون چاله هنوز حنا هست.
به شاعرش بگو گشنگی نکشیدی که عاشقی از یادت بره.
نرغال در بسته به این روزها
در زیر پرچمی که هر از راه رسیده یا نرسیده لگدی می کوبد به میله های دراز
این روزها کلمات محبوس چیزی شبیه میله های موازیند سم جان
بعضی هستند که برای آمدنشان نمی شود در را بست که یکی از آنها هم همینجا در کامنتدانی توست هم اکنون
و تو اما دروغگوی خوش حافظه آمدنت همیشه لذت بخش است
آدمی می داند که یکی هست که می خواند هنوز
البته با منیر می شود دوتا
و با سعید می شود سه تا
با نرغال می شود 4 تا
و گویا زیادند کسانی که می خوانند هنوز
از آلبوم یادگار دوست است عزیز آهنگ وبلاگ
آدمی همین است شوالیه!
گاهی چنان خوشحال که نفس میکشد هنوز.
برگرد شوالیه!
اینجا ستاره میفروشند.
واقعا یک سواله که چطوری می شه آینده رو تلافی کرد؟
من که فعلا تو تلافی گذشته هم موندم!!
سلام دوست من
گاهی ادای چیزی را در میآوریم که قرار است بشویم. چیزی میشویم که مبین آینده ماست و البته از اکنون متباین است. به اندازه کافی آدم نچسب و بیخودی هستم که نخواهم تقابل نظر دیگری با الآن من، او را متکدر کند. زمانی بیشترین آسیب را دیدهام که فکر کردهام چیزی هستم، در حالی که خبری نیست. توانایی حفاظت از غرورم را ندارم و محافظت از کلمهام را. شرایط گاهی قاهر است، زیادی است، قانون صلب و بیربط دارد و من که سربازم آستانه تحملم هیچ شده، پوک شده. از این بابت متاسفم اما هنوز همان آدم بیخودی هستم که بودم. مغرور، سریع، با حماقتهای جالب و گافهای شایسته. از حسن نظرت بسیار خوشحالم و اما کامنتها، باز میشود، اما کی؟ واقعا نمیدانم چه کسی میخواهد روی چیزی که از بس آشفته است، نویسندهاش را هم لجن میکند، چیزی سوار کند.
با سپاس دو چندان و زیندهباد
من.
دروغگوی خوش حافظه از خوان اول آزمون مرتاض گذشته... نه؟
به نظرم شما می توانید در کامنت دانی آرشیو نرغال با او بگویید!
حالا که هرزه هاي دلت را هرس مي کني
عشق مرا سهم خوشه چين ها کن
همه عشق را مي فهمند ....
بلوتوث جديد...
http://abukoorosh.blogfa.com
(عزیز بی نظیر اصلن دلم نمیاد اینجوری باهات حرف بزنم اما عصاب خراب که این چیزها نمیشناسد...)
"تو که خاک دلت محصول نمی دهد غلط م کنی بذر های اساسی را می کاری و خوراک پرندگان و جانوران میکنی..."
بعد کلی اومدی فقط می گی منتظر همین یه کلمه؟؟
(یکی نیس به خودم بگه)
خوبی چطوری؟
سال نو (اصلاح الگوی مصرف، نه 1388) مبارک
الان وقت زیاد ندارم یعنی سرم شولوغه
(از طرز آپیدنم معلومه نه؟)
دو سه ماه دیگه میام مختو نوش جان می کنیم با هم
فعلا
نمی فهمند ! نمی فهمیم ! اصلا مگر قابل فهم است این سه حرف غریب ؟! ع ش ق ؟!
این احمد رضا هم برای خودش شاهکاری است...
خیلی وقت بود اینجا نیامده بودم...
آینده را تلافی کرد؟!!!
منتظر باید بمانی تا آینده تو را تلافی کند...
آن هم ب گناهٍ نکرده...
خوانم ولذت بردم همین وتمام
فوق العاده متفاوت آپم !
همکنون...
چسبید
سلام
خیلی جالب می نویسی.خوشم اومد.
نوشتن یعنی بیرون ریختن دغدغه هایی که تو لایه های درونی شخصیت ادماس.
پس باید ادم جالبی هم باشی!
شاید از این به بعد به بچه های این خونه هم سر بزنم
فعلا
شب و روزتون خوش
دروغ که بزرگی نمیاره دلبندم!
اون در ظاهره
کوتاهه
موقتیه
حرف ها دو جورند:
حرف راست
حرف کج
1. بی پناهی بوده این جوان!!
2. حالا که من نمی تونم تو تلافی ام کن!!
3. تو می فهمی عشق مرا؟؟
Post a Comment