هربار که اسلحه دستم رسیده٬ ارزش قوطی خالیِ کنسرو٬ بُته روی تپه مقابل و حتی گرد و خاک پشت سرِ گرازِ فراری بیشتر از مغز من بوده برای حرام کردن یک گلوله .
+ این ماجرا واقعی ست!
+ من اهل این حرف ها نیستم!
+ روزی که انگشت هایم را با انگشت هایت یک در میان کردم٬ تپش های قلب مان هم یکی در میان شد انگار. حالا که نیستی٬ خون به مغزم نمی رسد٬ رنگ و رویم پریده. قلبم تندتر خواهد زد نازنین!
+ زندگی به هر قیمتی مهم تر از مرگ است انگار!
+ من هم خسته شدم. یا بکشید یا ولم کنید.
121 comments:
سلام...
عنوانت منو یاد مگنوم 44 میلی متری انداخت...
این پست سکوت نیاز دارد.
من هم با احمدرضا موافقم. البته من كه به هرحال سخن خواهم راند ولي بعد از خوندن پستت براي لحظاتي سكوت كردم!
بند آخر هم اس ام اس خورش ملسه! اجازه كه هست؟!
اما انگار مغز من لیاقت همان گلوله را هم ندارد و باتو مخالفم زندگی کلا هیچ ارزش ندارد وقتی نتوانی آنچنان که باید زندگی کنی
راستی ان یکی در میان شدن انگشتها چه نازنین بود!!!
همه اولش همینو میگن ! من اهل این حرفا نیستم ! بعدا عادت میشه !
عجب..
Liar, Liar !!!
پست مارلبرو رو خیلی دوست دارم. الان بازم خوندمش. لینک و هم خوندم. اون مجسمه ؟ ها فوق العاده هستن. و تیتر و شعر.
قلبم تندتر خواهد زد نازنین!
برای اینکه خون به رگهات برسونه؟یا برای اینکه کسری تپش قلب رفته رو جبران کنه؟
هميشه چيز هاي تو خالي ارزشمند تر بوده اند
كله ي يك احمق...
با قوطي خالي كنسرو
من خالی ام از کلمه
حرفی ندارم!
زندگی به هر قیمتی مهم تر از مرگ است
به این جمله واقعا معتقدی؟
تو که اهل این حرفها نیستی
من هیچوقت تیرم به هدف نمی خوره!
یعنی واقعا به نظرت زندگی به هر قیمتی مهم تر از مرگ است؟؟؟به هر قیمتی؟؟؟
fi iv phg hdk il jtsdvd hsj fvhd o,na.سم جان!
....................................................................
این روزها قوطی خالی اگر باش کلی قیمت داری برای بازیافت.
مغز اما اگر داشته باشی فقط به درد گلوله میخوری.
اینم واسه لینکت:
به زور میمیریم.مثل ترانه!
به زور به دنیا می آییم مثل تامینا!
منم حال ندارم
ایییششششششششش
روزنامه جای حرف نیست
مال ساندویچ و سطل و آگهی است
؟!!!
ایول
من همیشه ولی با تفنگ بادیمون سعی میکنم بزنم یه کبوتری چیزو لت و بار کنم
یه بارم موفق شدم اتفاقن
آنان که دوستمان دارند خیلی بیشتر از کسانی که از ما متنفرند, ترسناک اند...
زندگی همه تر از مرگ است !!!
چه هیجان انگیز
پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود
کودک دل رفت ، دو زانو نشست
مست مست
گفت ترا فرصت تعلیم هست ؟
گفت هست ؟
گفت که ای خسته ترین رهنورد
سوخته و ساخته ی گرم و سرد
بر رخت از گردش ایام گرد
چیست برازنده ی بالای مرد ؟
گفت درد!
گفت چه بود این همه دانندگی ،
راست ترین راستی زندگی ؟
پیر که اسرار خرد خوانده بود
سخت در اندیشه فرومانده بود
ناگه از شاخه ای افتاد برگ
گفت : مرگ .
راستی جریان مهاجرتت چی شد
رفتی اووغانستان بالاخره؟
آیا در وجود شما چیزی به نام مغز هم هست مگر که بخای بپکانیش دوستم؟!
سومین پانویس...
.
.
.
انگشت هایم را با انگشت هایت یک در میان کردم...
راستی اگر سیگار بودم دلم میخواست روی لب های یک دیکتاتور پیر باشم!
وقتی خسته - در انتهای نیمروز- به اتاق شخصی اش برگشته،روی کاناپه لم داده و ته دلش دارد اعتراف میکند ،ته دلش می گوید:که چی؟
وفتی برق ستاره های روی شانه اش چشمهایش را میزند!
اعتراف خوبیه
زندگی خودش صرفا واقعا ارزش نداره. اون بهونه هان که پای ما رو به دنیا می بندن. مث پول، عشق یا هر چی
به علاوه ی سومتان را دوس دارم
مرسی . توام موفق باشی!!
وقتی تو نیستی..یک پای زندگی ام می لنگــ ـد نازنین!!
این روزها همه جا بوی مرگ ی دهد..!!
آن بیرون پشت آن دیوار و نجره ها چه خبر است ..؟
به من هم بگویید!
کاش هنوز نمرده بودم...
دشنه ی تلخ...
کارتونی جدید...
http://abukoorosh.blogfa.com/
بعد از مدتها با همون یه جمله هم خوشحالمون کردی
میدونم عملی نیست
نتونستم
زندگي به هر قيمتي ارزش زندگي كردن دارد و مرگ به هر قيمتي ارزش مردن!
کالیبر 6 میل ؟؟؟!!!!!!!
انگشت ميان انگشت يكي در ميان ...
چقدر فكر كردم به اين حالت !
از خوندن پست قبلیت خیلی لذت بردم رفیق
فوق العاده تعبیر زیبایی بود ...
روزی که انگشتهایم ....
و حالا که نیست جای خالی ان انگشت ها ان تپش قلب باعث میشه خون به مغز نرسه....
یکی برای یکی شدن نیست انگار....
دلیل تپش قلب منم میتونی بگی؟!
ازینا نیست.
بالایی ما بودیم!زود اومد.
روزی که انگشت هایم را با انگشت هایت یک در میان کردم٬ تپش های قلب مان هم یکی در میان شد انگار. حالا که نیستی٬ خون به مغزم نمی رسد٬ رنگ و رویم پریده. قلبم تندتر خواهد زد نازنین!
...
بی حیا... دست دختر مردم تو دست تو چیکار می کرده که بخواد رو تپش قلبت تاثیر بذاره یا نذاره؟! مگه اینجا آمریکاست؟!
حداقل وقتی به مغزت شلیک می کنی متلاشی میشه، اون کیفش بیشتره
جایی خوندم: باور دارم اگر کسی را به نام کوچکش صدا بزنی مهربان تر می شود. همین است که مدتیست زندگی را به نام کوچکش صدا میزنم...مرگ.
به رابطه ی نوشته ی اصلی با 3 تا + که نگاه می کنم به چیزایی می رسم که تو اهلش نیستی!
تو وبگذرم یه بار کشورت میشه ایران . یه بار میشه سوییس
مرسی که لینکم تو پست قبلته . فلسفش چیه ؟
وول بلاگ دل دردای هالوی اسفندی ناسیس شد!!
منهم دوست دارم انگشتهایم را یک در میان کنم. چطوری انگشتش را پیدا کنم؟؟؟
مشکل آنهایی که مغزشان را به دیوار می پاشانند در این است که قدرت تشخیص و طبقه بندی ارزش ها را ندارند، مثلا قبل از چکاندن ماشه به این موضوع پی نبرده بودند که آن مغز پوک شان ارزش خالی کردن گلوله را ندارد، بهتر است گلوله را برای ترکاندن گلدان روی شومینه خرج کنند.
این است که آمار خودکشی می رود بالا...
نميدونم چرا زبونم بند اومد
یک بار که اشپز خانه ظرف میشستم ،یکی شبیه +چهارم را داشت توی تلویزیون میگفت.من هم به همین سوالات واقعا ارزشش رو داره و ... خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که واقعا ، زندگی را هر چقدر که بگویند می ارزد.
الللللااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااهي............
طفلي......
اما شاملو در سالگرد مرگش می خواند:
" تولد یک اتفاق است و مرگ یک حقیقت".
هیچ رقمه زندگی نکبتی رو به مرگ ترجیح نمی دم.
همین الانم مثل ساعت میدویم به طور مداوم و یکنواخت...
فکر کنم وبلاگ خوبی داری.
مهم تر نیست
به هر قیمتی؟
بی رگ شدم...
اسلحه از کجا خریدین؟ آدرسش رو به ما هم بدین
جوابت:
ما که راحت خوابمونو کردیم
به به
بالاخره داری می ری به وطنت؟
گوودبای پارتی بیگیر بیایم خودافیظی
ومن از خودم متنفرم که شجاعت ندارم اون گلوله رو حروم مغز خودم کنم...
آنکه تفنگ دستش بوده ناشی بوده !!!
نمی دونم هستم یا نه اما همه آدمیزاد هستیم!
hes mikonam
hes mikonam lahazatio ke ba tamame vojudet mikhai khalish koni to maghzet
hes mikonam shoghio ke hameye vojudeto migire
گلوله را شلیک کنی
مهربان تر می شوی...
شلیک کن!
پ.ن:
خودت را جا انداختی رفیق!)
من و تو و مستور هر سه آدم نمی شویم...
تقدیر ما از اول این بود
که بمانیم و درد بکشیم ...
هان؟
کی گفته ارزش قوطی کنسرو از مغزت بیشتره؟
لااقل قوطیش پر باشه باز یه چیزی
سلام چه عجب شما نوشتی!
جو هیجان ناشی از شلیک گلوله به مغز خود,مرا گرفت! با تشکر!
یه تجسم عالی دادی از اسلحه و قوطی خالی و گرد و خاک و پوکه های پراکنده
بطر یهای خالی را به پرندگانی که زودتر از شلیک پروازها می کنند ترجیح می دهم...
+این ماجرا هم واقعی بود...
+تو نیستی نازنین.نفس کم آورده ام...قلبم اما دیگر نمی زند...
رفته ای اينک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می ميرد
رفته ای اينک ، اما آيا
باز بر می گردی؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گيرد !
حس جالبی بهم دست می داد..وقتی با انگشتاش تک تک انگشتامو لمس می کرد..همه احساسشو بهم منتقل می کرد حالا که نیس هیچ حس خوبی ندارم نه تو دستام نه تو قلبم...فقط تو ذهنمه!!!
نازنین، عمق پوچی تو و اصالت پوچی من دیدنی نیست. با این همه ادامه می دهیم با همه پوچ! تو می دونی چرا؟ من می گم احتمالاً باز به یه دلیل پوچ!
گرفته ام این روزها...
ارزش قوطی کنسرو را می فهمم که نمی خواهم گلوله را برای مغز خودم حرام کنم!
با این همه دلم پرپر می شود برای لحظه چکاندن ماشه چشم در چشم قوطی کنسرو!
بعد التحرير 3 رو ناجور هستم
نیستی نیستی نیستی
ارزش قوطی کنسرو را می فهمم که نمی خواهم گلوله را برای مغز خودم حرام کنم!
با این همه دلم پرپر می شود برای لحظه چکاندن ماشه چشم در چشم قوطی کنسرو!
(آیکون خلاقیت در کامنت گذاری)
(شماره ثبت: 59473)
کاش واقعا ساعت بودیم که فقط میگذشتیم از این ثانیه ها....
واقعیت تلخی بودااا
برای قرمز نوشت
انگار
ساعت تنفر اور است گاهی
و گاهی تهوع اور
خیلی فکر کردم....اما به نتیجه نرسیدم... آخه درغگو و حافظه!!!!!!غیر ممکن...
ای به فدای عشق تو، کی دیجیتال گشته ام؟
صفر و یکم فدای تو، من ديجيتال گشته ام؟
در تب و تاب روزها سست و خيال گشته ام
بوسه زنم به چشم تو، كي ديجيتال گشته ام؟
با تو يكي چو تيرم و راست به گوشه مي روم
گوشه فراغ صفر و يك، من ديجيتال گشته ام؟
وهم به عقلت آمده ورنه همانم اي رفيق
بازه ي بينهايتم، كي ديجيتال گشته ام؟
دنیای وارونه ایست سم!!!
اینگونه می گویند
من پیرتر از آنم که شاید
آره جانم. به شدت وبلاگ قشنگی داری. بیا همدیگرو به همدیگر پیوند بزنیم. مثلا ابوحلیم خوش حافظه. مثل پرتقال با پیوند لیمو ترش. میشه پرتقال ترش. یا پیوند پرتقال با انار که میشه پرتقال خونی. مثال زیاد دارم ولی اول بیا لینکت به لینکم و بر عکس
زندگی ماهی به هوای محلول در آبی ست که مرگ ماهی به استنشاق حجم کثیری از آن هواست. اینگونه هست که مرگ به صورت ذرات ریز محلول در زندگی جلوه می کند.
عجیب غریبی ها!!!!!!
اسم وبت آدمو جذب میکنه..
.
.
.
ولی گاهی وقتا مرگ ضروری تر از زندگیه..
قبول داری؟
مرگ می گوید: هوم ! چه بیهوده
زندگی می گوید: اما باز باید زیست.. باید زیست
اخوان ثالث.
تناره با وبلاگت آشنا شدم ...چقدر جالب و خوندنیه ...تبببریکک
رفتم توو دث نوتت..
هیچی نبود از اووغانستان
چه احساس قشنگی داشتم وقتی + مشکی سومی رو خوندم!
از کدوم حرف ها؟
وقتی دستاتونو بهم چفت کردید ، باید مچشو میشکوندی تا فکر رفتن به سرش نزنه !
خیلی زیبا می نویسید
در مورد سیگار دوست دارم اگه سیگار بودم یه مرد عاشق غمگین و شکست خورده دودم کنه!!
راستی اگه موردی نیست لینکت کردم
این یه تهدید جدیه !
میای وبلاگ من یا نه؟
پس هم قلبت سنگینه! هم شب بیداری و بعدشم...
ماه و آسمون و...
در رابطه با آخرین پُست-م : من از این چرت و پرتا زیاد می نویسم ... اگه دوست دارین می تونین درخواست بدین بازم از این کارا بکنم !
چقدر وقت بود اینجا نیومده بودم!دلم تنگ شده بود!بزنم به تخته چقدررر کامنت!!!یه مدت حس می کنم دوباره بلاگ می خوام!بلاگی که کسی ندونه مال منه!که هر چی خواستم توش بنویسم!که خودم باشم!که مهم نباشه کی چی فکر می کنه یا اینکه چقدر روانیم!!!
این روزا که همه ی تیرها به قلب مردم نازنینمون میخوره وجود یه تیر انداز ناشی هم خالی از لطف نیست!
خوب باشی.
سلام زی زی جوجو هستم.
تو وب گردی شبانه ام به وبلاگ شما رسیدم.این که می گم شما ،نمی دونم جنسیتتون چیه؟چند سالتون؟
آخه پروفایل که ندارید
ولی فکر کنم مذکر باشید چون اسمتون نوشتید سم ،البته اگه سم به معنای زهر نباشه.
اسم وبلاگتون جالب!
طراحی که بالا ی صفحه گذاشتید هنریه،خودتون کشیدید؟
نوشته اتونم حالا هوای خاصی داشت.
خوشم اومد.
دوست دارم وبلاگ منم بیاد. اگه اومدید وخوشتون اومد،دوست دارم تبادل لینک کنیم.
به روز شدیم بیا شما هم در حد وسعتان بر ما برین لطفا ! غلامم!
قلبت را هم با خودش برده عزیز....
حالا چرا اینهمه درب و داغون!
خودت گفتی زندگی از مرگ بهتره! پس به قول یک عزیز: پروو باش و زندگی کن...
حواست جم باشه بزني به هدف
اين يكي در ميون شدن نبض ها تا يه جاييش قشنگه از اون به بعد...
سلام می30 که اومدید به وبلاگمون
آپت جالب بود
اماااااااااا...................
+ روزی که انگشت هایم را با انگشت هایت یک در میان کردم٬ تپش های قلب مان هم یکی در میان شد انگار. حالا که نیستی٬ خون به مغزم نمی رسد٬ رنگ و رویم پریده. قلبم تندتر خواهد زد نازنین!
این از همه زیباتر بود
خدا چیو لعنت کند؟؟؟!!!
خواهش می کنم واسه اس ام اسای نزدت
بیا خودم کارتو درس کنم!
جالب بود
خوشم اومد
سلام
bang bang!!! وتمام
روزی که انگشت هایم را با انگشت هایت یک در میان کردم٬ تپش های قلب مان هم یکی در میان شد انگار. حالا که نیستی٬ خون به مغزم نمی رسد٬ رنگ و رویم پریده. قلبم تندتر خواهد زد نازنین!
تا حالا فکر نکرده بودم ممکنه این طوری بشه...
چی بگم والا !!!
منم خراب این آهنگم ... جووون میده واسه سیگار کشیدن لعنتی !
خدا رو شکر! :)
خیلی دلم می خواست یه بار یه اسلحه دستم می گرفتم ، نشانه ، و تق! یه بارش رو یادمه ، ولی اصلا نمی دونم خواب دیدم یا بیدار بودم!
خدا کی و لعنت کنه؟ متناقض مینویسی ها! اول میگی تپش قلبهاتون یکی شده حالا میگی....خدا لعنتت کنه؟!! ناراحت نشی... شوخی کردم ها... میخواستم بگم تراوشات ذهنیت قشنگ میزنه بیرون!!
جمعی از هشتادو پنجی های خفن که هرازچندگاهی مقیم پایتخت هم می شوند هفته ی آخر و آخر هفته ی خوبی برایتان آرزو می نمایند. بعله
من هیچوقت اهلش نبوده ام. زندگی هم برای خودش ماجرایی ست.
+ نازنین...
Post a Comment