نه اینکه این روزها روزهای ننوشتن باشد. نه!! و یا اینکه چیزِ نوشتنی برای "گفتن" نباشد. اما به طرز غریبی همه چیز سرِجایش است٬ و با این حال باز باید همه چیز را هی بالا پایین کرد انگار. یک لحظه٬ هم غم توی چشم ها هست و هم لبخند روی لب ها. هردویش هم از ته دل است واقعا. صبح ها پشت پنجره من٬ یا باران می بارد و یا پرنده ها آواز می خوانند و من همه اش یادم می رود سراغ سنجاب روی درختِ پشتِ آن یکی پنجره را بگیرم که زیر باران خیس می شود شاید.
دلم هوس یک خانه تکانی کرده. آنقدر بیکارم که وقتی برایش نمی ماند! ما ماست مان را با چاقو نمی بریم آقای بهمن بیگی! زیر باران لاک پشت های دریاچه هم تندتر از من شنا می کنند اما!
+ آهنگ این وبلاگ!
+ لیلی جان! آخه وقتی نه آدرس ایمیل٬ نه وبلاگ ازت دارم لینک رو کجا بذارم؟؟؟
56 comments:
سلام يزرگوارم .
وقتي كه وفا قصه برف به تابستانه ومحبت گل نايابست به چه كسي بايد گفت باتو خوشبحت ترين انسانم
مايل بوديد به من سربزنيد
(شیوا)
سلام.بعضی جملاتتون خیلی قشنگه
دومممممممممممممممممممممم
چه آهنگی...
شما الان رسما شخصا ، در سرزمین موعود به سر میبری دیگه! نه؟
باور میکنی من هرکار کردم نتونستم برا پست پایینت نظر بزارم؟!!!
یعنی دیگه واقعن داشتم کلافه میشدم
آخر هم عقده ای شدم نشد حرفمو بزنم !!!!
هم غم توی چشم ها هست و هم لبخند روی لب ها ....
تجربش کردم
یعنی خیلی وقته دارم تجربش میکنم !
سلام
دوتاییش با هم یعنی هم خنده روی لب و هم غم توی چشم ها فکر کنم یه کم مصنوعیه
یعنی فکر میکنم از نظر روان شناسی نمیشه این دو تا عمل با هم باشه یعنی سیستم شناختی مغر این دوتارو باهم انجام نمیده
نمیدونم بذار یه کم رو این مورد و سیستم شناختی مغز بیشتر فکر کنم
این جور روزها آدم احساستش هم دوگانه می شوند!
شنا گران خوبین !
اشباع شدن را در هر چیزی می دیدم جز نوشتن انگار حال همه خوب است!
از چه دلتنگ شدی؟
نوشتنی ها کم نیست.
زندگی هست،محمود هست، خیلی چیزهای دیگه هم هست که نمی گویم تا لطفش از بین نره.
در ضمن لاک پشت ها همیشه تندتر از انسان شنا می کنند، چه زیر باران، چه زیر آفتاب
وبلاگ خوبی دارید.
همين بيكاري هاست كه باعث شده واسه ديد زدن من داوطلب شي ديگه !!
سلاااااااام.
من هم اینقدر بی کارم و اینقدر حرف دارم که وقتی برای نوشتن نمی ماند! همین جور تو ذهنم می نویسم فکر می کنم نوشتم!
خوبییییییییییییییییییییییییی؟
گاهی آنقدر حرف هست . آنقدر فکر هست . آنقد غم هست . آنقدر خنده هست که انگار نیست !
( دو جمله بود که خیلی خوشم اومد ازشون )
حالا که همه چی عادیه یه کاری کن دوباره همه چی بهم بریزه!!!!
دنیام از دسمون خسته شد
عادی نباشه گله داریم
باشه گله داریم
بابا خوبه همه چی دیگه!!!!!!!!
دروغگوی خوش حافظه؟!........................
خوش به حالت!
بیخیال سنجابه بابا!
به درک خیس شد!
"یک لحظه٬ هم غم توی چشم ها هست و هم لبخند روی لب ها. هردویش هم از ته دل است واقعا".. بدک هم نیست.. تعادل برقرار می شه
خانه تکانی که بکنی ..
گوشه ،کنار ...
چیزی پیدا می شود ..
از قدیم ،...
که حرفی باشد برای نوشتن ،به امروز!
بیا خودم بتکونمتتو این کار تخصص دارم
این جور مواقع باید شک کنی ....قطعا یک جای کار می لنگه .. بیشتر دقت کن
آهنگ همین بلاگ...
به به! به به!
این روزها دست و دلمان به هیچ چیز نمی رود..
اما شاید بهتر باشد سراغی از آن سنجاب بگیرید..
من این پست سم بوسه رو خیلی دوس دارم سم !
دلم تنگ شده بود !
غم چشمو خنده ی لب فراوان است
یاد آن پست ناتوانی ام برای نوشتن افتادم.یاد کامنتت.
بعدش یاد وقتی افتادم که یادم می رفت به کاکتوس هایم آب بدهم ، این جور عذاب وجدان بدجور عذاب وجدانی ست.
دیگر این که ، ما به آن بلاگ مذکور رفتیم ، هر چقدر هم که اسپیکرمان قد می داد صدایش را بلند کردیم ، اما کسی چیزی نزد و نخواند.
(دور شدی یعنی دست پیش گرفتی؟! جلو جلو رفتی؟!)
قابل درک نیست؛ اما چیزهایی شبیهش را گاهی حس کرده ام.
ما در جهان نگاریم
او در جهان نگار است
ما خود نگار بودیم
ایول نگار ِ جانان
این متن یه نوع بازس با نگار خانوم بود و بس
دوستت دارم سم!!!
این جور وقتها ادم منتظر میمونه که یکی از این دو حس پایدار بمونه و بعد شروع کنه بنویشتن گاهی صبر ایوب لازمه
لارسپیوا به همه از این حرفا میزنه سم . زیاد جدی نگیر.
سفرنامه اوفغانستانه سم ؟
آخ گفتی...
خونه تکونیه اساسی.
وای
شمالو بچاق.
برای من برعکسه دقی قا!
می بینم که این اووغانستان داره همگانی میشه
روزگار دو گانگی بغض و لبخند است انگار...
اینطور مواقع آینه چیزه خوبی نیست دوست من ازش دوری کن.
منم آپم
همکنون...
دوباره حرف دلم در گلوی لعنتی است
تمام ترسم از این آبروی لعنتی است
شبی میآیم و دل میزنم به دریاها
و این بزرگترین آرزوی لعنتی است
زمین چه میشود ... آه ای خدای جاودگر!
بگو چه در پی این کهنهگوی لعنتی است
زمان به صلح و صفا ختم میشود، هرچند
زمین پر از بشر تندخوی لعنتی است
چگونه سنگ شوم تا مرا ترک نزنند
که هرچه سنگ در این سمتوسوی لعنتی است ...
چگونه سنگ شوم وقتی عاشقم ... وقتی
همیشه در دل من های و هوی لعنتی است
به خود میآیم از آهنگهای تند نوار
که باز حاکی از «I love you» لعنتی است
بس است! شعر مرا ناتمام بگذارید
زمان، زمانهی این آبروی لعنتی است
این مدتی که زیاد نمی تونستم بیام خیلی بهم سر زدی و باید بگم خوشحالم کردی!
ممنون!
من یکی ناپایداری حس رو خیلی خوب چشیدم! کاری نمی شه کرد... باید انقدر جلو رفت تا یکی ش ثابت بمونه! البته اونم باز مدتش کمه و روز از نو، روزی از نو ...
گاهی اینکه چیزی برای نوشتن نداریم خوب ست...
(ســـکوت)
حال و هوام عوض شد... چه پست قشنگی...
می دونم چطوری می شه با حس هایی متضاد، ساده و عمیق بود.
برای پست پایینی چند وقتیه که نمی شه کامنت گذاشت و الان هم نمیشه !
با این همه یه چیزی داره ته وجودم میگه:
مهم خود زندگی نیست، مهم بودنش نیست، مهم چطور بودنشه!
چرا که تو زندگی هیچ چیز جدید نیست و هر روز هم عیناً مثل روز قبله، اما این حس هر روزه منه که به اون تغییر و رنگ میده!
و این پست تو چه خوشرنگ کرد امروز منو! مرسی عزیز!
صدای آهنگ وبلاگه درنمیاد. نکنه مرده باشه؟
سلام آهنگ وبلاگت دیوونم کرده میشه بگی از کجا میتونم تهیه اش کنم یا اینکه از کجا دانلودش کنم تو رو خدااااااا... زود جواب بده
این که کاری نداره یه قراره دربند بذار
پاردکس احساسی
خیلی عالی نوشتی ... الحق که همینطوره ..
حست را حتما داشته ام یک وقتی
اینکه آدم نمی داند واقعا خوشحال تر است یا ناراحت تر ...
حس تمام روزهای خیلی ها...
پاینده باشید
بابا تو بلاگفارو دوس داری من که ندارم!!جون من بیا بگو باید چی کار کنم بعد خودم میام کمکت یه خونه تکونیه حسابی بکنیم!!!
اگه با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن .
دهانت را نزدیک نزدیک تر بیاور
تا از آن بنوشم
ولحظه ای از دست نرود
خواندمت...بیا مرا بخوان
سلام آهنگ وبلاگت دیوونم کرده میشه بگی از کجا میتونم تهیه اش کنم یا اینکه از کجا دانلودش کنم تو رو خدااااااا... زود جواب بده
پاینده باشی
به ضیافت نوشته هایت آمدم
و عجب دروغگوی خوش حافظه ای هستید!
ما هم عجیب حس نوشتن نداریم اینروزها!!!!
مسلما وقتی مدام باران بباره , پرنده ها بخونن و حکایت سنجاب و لاک پشتهای دریاچه هم اینطور باشه همه چیز سر جای خودش قرار میگیره!!
خوش میگذره به شما گویا
Post a Comment