.
"...و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را
با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش كنيم"
حسين پناهي
این روز ها دارم تکرار می شوم. چرخه ای که دم به دم شعاعش بیشتر می شود و مرا میان گذشته و آینده ام معلق کرده. و هنوز هم...
"دلم یک تصادف جدی می خواهد
پر سر و صدا
آمبولانس ها سراسیمه شوند
و
کار از کار بگذرد".
در ادامه مطلب، کمی سم پاشی کرده ام.
این سم پاشی ها را جدی نگیرید.
راستش آن روز این صبای بیچاره چند باری راز اسم "سَم" را از من پرسید و من هی یادم می رفت -همه اش تقصیر این مهدی صالح پور بود با پیکان قراضه اش آن وسط بوق بوق می کرد- . بعدش وقتی با همان تکنیک برای بقیه هم اسم در آوردم، دیدم که نه!! به جز چند نفر، اسم خانم ها اصلا به شخصیت هایشان نمی خورد که هیچ، گاهی حتی در زاویه 180 درجه هم قرار می گیرد. برای آقایان، معمولا درصد تطابق بیشتر بود. هر چند به همان اندازه بی معنی تر هم می شدند!!! از میان همه، یک گروه از آشناها* را انتخاب کردم و برای نمونه گذاشته ام:
- آقای سَم: بله!!! خودمان!!! از آنها هستیم که ظاهر و باطن مان یکی است!! یک چیزی توی مایه های برج زهرمار و این چیزهاییم.
- آقای مُخ: قبلا هم گفته ام. رفتار این شخصیت در تناقض کامل با اسمش است!!
- خانم نَر: همین قدر پارادوکس در احساسات من نسبت به این شخصیت وجود دارد.
- آقای اَنی یا عَنی: این یکی خودش است!! خودِ خودِ اَ.ن!!! تازه می توانید الفش را مشدد هم بخوانید!!!
- آقای شض: همین!! این آدم هیچ معنی نمی دهد!!!
- خانم مَه: هیچ هم ماه نیست!! (من برای این آدم چند مجازات خاصّه در نظر دارم.تسویه حساب شخصی ست).
- خانم زِت: هیچ چیز به اندازه همان اسم TJ که خودم رویش گذاشته ام مناسبش نیست.
- آقاي مُد: اين release جديد فرايند آشنايي، بدجور دلِ ما را بُرده است.
*. که با من هر چه کرد آن آشنا کرد.
38 comments:
maybe
منم دلم می خواد ... کار از کار گذشتن ... کیف میده ها نه؟
شما در این امر ید طولانمی داری(درست گفتم؟)
راهنماییم کنیدصاحب خانه (سم):
فکر می کردم همه راحت بفهمند این اسم ها را چطور می گذارند.
منم اسم می خوام!!
متن از حسین پناهی عالی لود.. مرسی
متن پائنی اش هم که خیلی آشنا بودخدا اون وبلاگ رو بیامرزه به صاحبش هم سلامت و موفقیت عطا کنه..
سم پاشی جالبی بود؛ خود دوستان نظرشون راجع به نامگذاری ها چیه؟صاحب خانه (سم):
ما هم داریم دنبال قبرش می گردیم!!
تصادف می شود
خاطره ها
نمی میرندصاحب خانه (سم):
عذاب ما از این است که
تصادف نمی شود
و
خاطره ها هم نمی میرند
منم تصادف می خوام...
دیشب به یه تصادف تصادفی هم فکر کردم:)
خوشم اومد!
تصادفه تصادفی!
.
.
.
رسالتم رو گم کردم من!
.
.
.
آس دل رو که اول بازی رو نمی کنن!!!
اونم وقتی حکم دل باشه:)
.
.
.
بین «من» بود و اون «من ٍ دیگر»م!!
راستی..
یه تشکر بدهکارم
بابت جشن تولد
.
.
.
.
شادزیصاحب خانه (سم):
قابلی نداشت.
وظیفه بود
اااا مگه دروغ گو هم ظاهر و باطنش یکی میشه
این دیگه دروغ بود
راستی چیزی که زیاده تصادفصاحب خانه (سم):
به ما هم ادرس بدین خب
یه کوچولو به وبلاگ هایده سر بزن پسرم واست خوبه
بنده چون می دانم شما یک دروغگو با حافظه ای قوی هستید نه پستتان را باور می کنم و نه کامنتتان!
این اسمای سمی چی بود؟صاحب خانه (سم):
من ولی تو را باور دارم!!
حسین پناه مثل همیشه عالی بو د
دوست دارم جمله ها و شعرهاشو
صمیمی و خالص هستند
این روزمرگی که برای همه در یه برهه زمانی پیش میاد .غصه نخور
در مورد خودت هم که باید بگم بهت نمیومد برج زهرمار باشی
در ضمن ترسیدی بگی از زنها میترسی اهنگشو گذاشتی؟صاحب خانه (سم):
این روزمرگی نیست.
تناوبش یه چی دیگه ست.
.
من رو خوب ندیدی که این جور می گی مهتاب جون!!
خداییش می ترسم
هی رفیق!
دقیقا ماجرا از همان جایی شروع می شود که تازه حس می کنیم این پرسروصدا زندگیمان در ظاهر ، شده خیابانی خالی و ساکت!
قصه از همان جا شروع می شود که :
دلمان لک می زند زیر همین آسمان پرستاره شبهای ِ گرم ِ تابستان ،
دستِ کسی را به سوی ستاره ها نشانه برویم و بگوییم:
"ببین، ببین! بازم جر زدیا! اون پر نوره ، ستاره منه!"
بعدش هم چای داغمان را توی همون گرما بخ.ریم و هر دو توی سکوت به همون ستاره های پر رمز و راز خیره بشیم!
چه کسی می دونه!
قصه دقیقا از همون جا شروع می شه که
دلمون می خواد کار از کار بگذره و کسی هم نتونه دیگه کاری بکنه...
کسی چه می میدونه!
به نظرم تنهایی هامون خیلی مهمن! خیلی! نه؟
صاحب خانه (سم):
کار از کار گذشته.
فقط تصادفش رو ندیدیم!!
راستی رفیق!
با اجازت شما رو لینک کردم!
" متفاوت می نویسی!"
اگر دوست داشتی به من هم سری بزن گاهی!
باشه قسم نخور درسته که ما تازه کاریم اما قبلا" ها وبی داشتیم درست درمان!!!
کافیه یه بار تو ماشینی که تصادف کرده باشی...اون وقت دیگه تا عمر داری از خیابون وماشین میترسی...عین من !
ولی اگر منظور از تضادف هیجان و تحول بود برو شهربازی سوار رنجر شو ! اینقدر حال میده !
به پیکان داش متی چپ نیگاه کنی چشماتو کباب کردم
نه خاله جان
ما نترسیدیم !
مرز از ورود ما قورخید بسته شد !
وماکماکان منتظریم سرمی چیزی تزریقش کنند حالش سرجایش بیایید ما نیز برویم !
برای خاله چه اسمی انتخاب کردی ؟ از نوع مستعار !
صاحب خانه (سم):
تجربه هیچ تصادفی را نداشته ام.
ولی "تکان" خورده ام خاله.
همه جورش را!!
ولی من دوست دارم از اون خیابون یه ماشین شیک مدل بالا رد شده نه آمبولانس
صاحب خانه (سم):
تو بگو ما رو بزنه.
ما به گاری هم راضی ایم
این روزها، همه چیز متناقض است ...
این روزها به در و دیوار می خورم ..
این روز ها شعرهای پناهی توی ذهنم مرور می شود ..
.............
بی راه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بی راهه خواهم رفت!
حسین پناهیصاحب خانه (سم):
در بی راهه ماشین نیست!!!!!
آن روزها رفتند
آن روزهاي جذبه و حيرت
آن روزهاي خواب و بيداري
آن روز ها هر سايه رازي داشت
هر جعبه سربسته گنجي را نهان مي كرد
هر گوشه صندوقخانه در سكوت ظهر
گويي جهاني بود
"دلم یک تصادف جدی می خواهد"
همین طوری به شکل بی خودی و کاملا الکی این جمله منو به فکر برد که تو این روزای تابستون بعد از کنکور که دیگه روزای هفته اینقدر شبیه شدن که جمعه و شنبه برام یکی هستن یه تصادف چقدر می چسبه!!!همین طوری الکی واس خاطر تنوع!
دومین بار بود اومدم...ا.لین بار بود که کامنت گذاشتم...از قالبتون خوشمان نیامد از پست قبلی خوشمان نیامد ولی این یکی خوشمان آمد
راستی...
هی چی!!! بگذریم
صاحب خانه (سم):
من هم با تشکر می گذرم!!
آخرش که چی؟
دکترا میریزن سرت
با اون بوق بوق مسخره که تو زندگی فقط یاد گرفته عر عر کنه و بگه: نترس الاغ جون، هنوز یه جاییت به دنیا وصله
آخرشم نجات پیدا می کنی
بعد میشه همین آش و همین کاسه
انگار فقط همش زدن
(نیت یادتون نره)
/////////
شرمنده
زیاد زر می زنم
می دونم
خیلیم خوب می دونم
اومدم بگم متشکر که هنوز منو میشناسی
فعلاصاحب خانه (سم):
ها!!
فکر اینجا رو نکرده بودم.
شاید بهتر باشه اول کار از کار بگذره .
بعد همه سراسیمه شن
شاید!!
حسین پناهی هم واسه خوش سناریو ییه ها !
"...و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را
با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش كنيم"
اینو خیلی خوشم اومد!!!صاحب خانه (سم):
بفرما چایی بانو!!
و زندگی دورانی است در درون خودت
که ابتدا و انتهایش یکی است
سرگیجه
یاحق
اگر آن خاطره قشنگ بود ...
اگر آن خاطره بمیرد ...
بعد تو می شوی بی خاطره!
آدم بی خاطره دیگر چه می شود ؟!
...
من دلم یک تصادف جدی می خواد با نگاه او ...
پر سر و صدا
آمبولانس ها سراسیمه شوند
و
کار از کار بگذرد ...
...
وقتی کار از کار گذشت آن وقت من یک دل سیر عاشق می شوم ...عاشقی می کنم ...
صاحب خانه (سم):
چواب من را ندادی ولی جودی!!
توو دنیای آدم بزرگ ها همه چیز حساب و کتاب داره!
آدم بزرگ ها همه چیز رو جدی میخوان. حتی تصادف رو!
سلام خوبی؟
راستش وقتی بعد از چند وقت امدم و دیدم از میون همه دوستای بی معرفت نتی فقط تو امدی و حالم و پرسیدی و نشون دادی بی معرفت نیستی خیلی خوشحال شدم. امدم تا سلامی عرض کنم .
دکلمه حسین پناهی خیلی زیبا ست. 1 جوری شدم. راست میگه من هم میترسم پس هستم.
وبلاگت حالمو خیلی عوض کرد. خسته نباشید
در پناه خدا چایتان نوش جان.صاحب خانه (سم):
در پناهش
فعلا کنارشیم!!!
مرگ ما را به خواب خانه خاموش خویش خواند!
مهدی اخوان ثالث
آپم
همکنون...
می بخشین برای منم یه اسم همین جوری انتخاب میکنین؟ میخوام بدونم از نظرتون بهم چی میاد!
با تشکر:
شرکت ایرانسل با عرض سفر بخیر و خیر مقدم اعلام کرد که خیارشور از افزایش سرطان میکاهد. سس مایونز دل پذیر... با تشکر از نیروی انتظامی منطقه ی 5
----> ديوووونه نيستم ها. شبيهشونم
چی بگم.... میشه وقتی تصادف میکنی یه کاری کنی بارونم بیاد؟ اینجوری خیلی بیشتر حال میدهصاحب خانه (سم):
موافقم!!
شما ملکه بارانی؟؟؟
اون شعر حسین پناهی خیلی قشنگ بود.
درمورد اسم تون، واقعا" منظورتون از سم همون poison و این حرفاست؟ آخه باغچه خونه مون شته زده، گفتم اگه بشه از شما کمک بگیرم! صاحب خانه (سم):
عرض کردم.
تخصص ما تو حوزه مار شناسیه
آقا حتما خیلی ها درخواست اسم کردن!
من هم اول هوس کردم یه اسم درخواست کنم! اما بعد گفتم شاید سرتون شلوغ باشه وقت نداشته باشین! گفتم اگر اینطوریه، اول یه اسم به من بدین برم پی کارم تا مزاحم بقیه نشم! هان؟! موافقین؟!! اینام واسه محکم کاری بودا!!
سلام سم
چطوري؟
خوبي ؟ خوشي ؟ خوش ميگذره ؟
بابا سم تو كه بايد خوب منو شناخته باشي....من خيلي دير به دير آپ ميكنم ....ميدوني كه....باور كن بايد حرفي داشته باشم تا بگم......يه كمي هم سرم شلوغه.....اما هيچوقت رفقاي قديمي رو فراموش نميكيـــــــــــــــم.....ما با معرفتيم.....همچون خودتان
شما با خدايتان چاي مينوشيد؟
عجب خداي باحالي داريد....
سلام ما را به خدايتان برسانيد
اتفاقا دیروز یه وانتی همچین زد بهم که تا هفت ساعت دست و پام داشت می لرزید!!! آدم هر چی تکرار و شعاع و این چیزها داشت از بین می رفت!!!
و این که در ادامه مطلب ما رو ترور شخصیت می کنی ها؟
دارم برات...
بذار وبلاگ جدید رو بزنم...
...
آقا این راز ر وافشا کن... به جون خودم بیشتر از کتاب راز می فروشه!!اتفاقا ارتعاش و لرزه خودش ذات تکراره!!!
متاسفم که تو هم زد به سرت!!!
هرچه بادا باد!
این هم پناه من است. تکرار که خواهی نخواهی می شوم! چرخه دیگر جزئی از رزندگی که نه خود زندگی من شده!
تازه از همه بدتر اینکه کلا تا حالا آب منو هرجا خواسته برده!
فکر می کردم خیلی ساده تر باشه.
کافیه حرف اول اسم و فامیل رو پشت سر هم بیارین.
همین!!
.
.
.
.
در مورد تصادف هم...
.
دارم بهش فکر می کنم!!!
ممنون از همه.
Post a Comment