Thursday, August 14, 2008

امان از دل شیطان!!


·         همه چیز از یک اشتباه ساده شروع شد. از همان وقتی که جبرئیل، باند هبوطش را اشتباهی انتخاب کرد.


 


·         -    چی چی رو آقا؟؟!! من مطمئنم اشتباه شده...


-          من کاری به این کارا ندارم... برای بار آخر هم دارم بهت می گم... خدا گفته تو پیامبر مایی... باید هم کُلی ها رو هدایت کنی آدم شن.


-          دِه همین!! ... من اگه سردسته آدما شم همه می رن دَدَر ها!!! ... خودم کلی دروغِ گُنده تو پرونده مه ... می خوای آدرس بلاگم رو می دم برو ببین !!!


-          ای بابا!!! ... گیر عجب آدمی افتادیم ها ... من چه می دونم ... شاید خواسته یه حالی هم به خودت داده باشه آدم شی.


...


-          خُب ... آها ... !!! ... صبر کن!! چی بود اسمِت آقا؟ ... ... فرشته!! ... حالا ما از این چیز کلفت مُلفت هاییم دیگه !!! ... یعنی چیز... اولوالعزم و این جور چیزا دیگه؟؟؟


-          آها ... داشت یادم می رفت... این پرونده تِه... کارایی که باید بُکُنی و آدمایی که باید بری سراغشون توش نوشته... یه دو تا معجزه هم گذاشتم تو این کیسه برات، ضایع نشی... بگیر ... بگیر، بریم پیِ کار زندگی مون ...


 


·         پسرک با دقت پرونده اش را می خواند. جزء به جزء واقعیت ها و آدم ها را. تصمیم گرفته بود پیامبر خوبی باشد. از بیکاری که بهتر بود!!!!


 


·         -  اِ ... سلام ... خوبی؟؟ کم پیدایی!!


-  هیچی بابا... سرم شلوغه... هی!! ... چیز!!... ببین!!... من پیغمبرم ها!!! یعنی نبودم!! تازه شدم!!... بیا و آدم شو ... یعنی چیز... یعنی به راه راست هدایت شو!!!


- گرفتی ما رو ؟؟ ... یا شیش می زنی؟؟؟ ... جَفَنگیات چیه می بافی؟؟


- نه به خدا!!... پیغمبرم ها... جدی می گم.... پیغمبر خدام!!


- برو بابا دلت خوشه...


...


·         - هی ... سلام... خوبی؟؟ ... ببین... من پیغمبر شدم... وظیفه دارم شما رو هدایت کنم... تو هم تو لیست منی... به من ایمون بیار و بهشت رو واسه خودت و خونوادَت بخر.


- ها ؟؟؟!!!


- ببین... می دونم عجیبه ها ... می دونم ... ولی به خدا راست می گم... من پیغمبر شدم ... تازه!!! ... تازه !! ... معجزه هم دارم...


- معجزه؟؟!! ... چیه می خوای کاشانک خونه بخری؟؟!!


- اِاِاِ ... نه... نه... ببین ... ببین... یه کتاب دارم خُوْف!! ... کتاب آسمونی!! ... در حد تیم ملی!! ... ایمان و دانهیل یه ذره ش رو خوندن، وبشون رو تخته کردن رفت... لیمو و Anthro جلوش بوق می زنن!!... اگه پخشش کنم تو وِب همه دنیا پیروم می شن... می خوای برات بخونم؟؟ ...


- نه!! چیز؟!! الان وقت ندارم... باید برم... خواستی یکی دو آیه اش و بهم اس ام اس کن... قول می دم سند تو آل کنم.


...


 


·         - سلام خانم... ببخشید... اجازه هست چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟؟


- ممممم .... ببینین .... آخه... مممم ... خب... بفرمایین.


- ممنون!!... ببینین... من ... من فرستاده خدام... رسولشم... پیغمبرم... تازه پیغمبر شدم ها... وظیفه دارم همه رو هدایت کنم... دین من دین خوبیه... کامله... خدا رو هم که می شناسین ... خیلی باحاله!!... شما هم اگه قبول کنین، می شین اولین مسلمون... چیز؟؟!!... یعنی اولین پیرو من.


- راستش... واسه اول شدن بهتره برین سراغ مانیکا*... ولی خب... راستش خیلی وقته زیارت میارت نرفتم... الان که گفتین کلی دلم خواست...


- احسنت!!!... همین... آره... همین... بذارین اول اصول دین رو واسَتون باز کنم ... بعد...


- نه!!! نه!!! نه!!! ... فکر کنم همون کتاب دینیِ معلما واسم کافی باشه... حوصله جدیدش رو ندارم.


...


 


·         خسته شد. هیچ کس حاضر نبود حرف هایش را بشنود... خسته... به یکی از نیمکت های پارک تکیه داده بود... روی زمین... پیر مرد و پیرزنی روی نیمکت روبرو حرف می زدند... ... حوصله شان را نداشت.


 


·         تصمیم گرفت از خودش شروع کند... اصلا درستش هم همین بود... صبح، ساعت 4 پا شد (البته بعد از 4 روز خواب ماندن!!). وضو گرفت... سجاده پهن کرد... نمازش را خواند... دو زانو روی زمین نشست... "خدای خوب و مهربان!!! ای که به ما گوش و زبان داده ای!!! ببین هر چی زور زدم نشد!!!... ... نه خدا!! نه!! ... نمی خواهم نفرین شان کنم ها!!... نه!!... آخر اینها امت من هستند... ملت من... خدایا به من صبر و توانایی و کلی از این چیزهای خوب خوب بده... خدایا!! اگر قابل هدایت هستند هدایت شان کن... البته به وسیله من ها!!! ... اگر هم نیستن چیز... چیز... یعنی یه کاری کن باشن... یعنی نه!!... لااقل جِلِز وِلِزشان نکن!! حیف این مردم خوب من نیست بیندازی شان توی جهنم؟؟..."


صدای اذان به خودش آوردش!!... همه نفسش را بیرون داد... چهار زانو شد... کجای محاسباتش اشتباه کرده بود آخر؟؟؟


 


·         "غُررررررر...." با صدای غرش از جا پرید... پشت سرش را نگاه کرد... جبرئیل بود با موتور هزارش... " چه خبرته بابا؟؟ ... آسمون و زمین رو گذاشتی رو سرت... جوگیر شدی ها ... خدا خوابه هنوز... اَه!!... اصلا همش تقصیر منه اون پرونده رو عوضی دادم دست تو... صداش رو در نیاری ها... بابا بگرد یه چهار نفر رو پیدا کن این یکی رو هم ببندیم دیگه... عُرضه همین رو هم نداری؟؟؟"


 


·         رفت لب بالکن نشست... سیگارش را روشن کرد... دو پُک عمیق حالش را جا آورد... با خودش فکر می کرد... "سیگار سحری هم چه کیفی داره!!"... یک پُک دیگر زد... فکر کرد برود با سیگاری ها شروع کند... آخر آن ها مرام شان بیشتر است!! ... به جبرئیل فکر کرد... "فرشته عوضی!!!"... زانوهایش را جمع کرد... با تهِ سیگارش بعدی را روشن کرد... چشمش افتاد به سجاده... آفتاب داشت می زد... سجاده را نگاه کرد... و سیگار را... پُک زد... پا شد... روی سجاده نشست... پُک زد... دود سیگارش را نگاه کرد... پُکِ عمیق زد... تهِ سرخ شده سیگار را روی مُهر فشار داد... و سجده کرد...


 


*. از  شخصیت های سریال friends كه عاشق اول بودن و تحسين شدن است!!


پ.ن:


آیه های فوق مستقیما از کتاب آسمانیِ من نقل شده است.







جواب کامنت های پست قبلی را همان جا داده ام.

52 comments:

کنفوسیوس said...

مینی مالیسم هم حدی داره گلم !!!صاحب خانه (سم):
زبان درازی را این روزها ترجیح می دهم!!

عطیه said...

دروغگوی و تخیل هم حدی داره پسرم!!صاحب خانه (سم):
منبع داره مادر جان!!
آن پایین گفتم که!!!

پویان حقدوست said...

از لحاظ داستانی بد نبود یعنی خوب بود ولی...
هیچی در کل خوب بود
این تنها نظر کارشناسانه ایه که میتونم ابراز کنم!!!!!!صاحب خانه (سم):
ارزش یک روایت به استنادش است!!!
همین!!!

خودم said...

سلام مرسی به من سر زدی.نوشته های خوبی داری

بــــــــــا نـــو said...

قبل از ایکه پستت رو بخونم بگو ببینم " ولیکن چون تو در عالم ... زیاد است!!! "

اینجا 3 نقطه یعنی چی؟

قلم فرانسه said...

این جبرییل خیلی اشتباه داره!! ما رو هم اون ساخته. . . باید بهش تذکر داد!!!صاحب خانه (سم):
عوضی!!
پس همش کار خودشه!!!
میگم تو چرا اینقدر "اشتباهی" هستی!!

فروغ said...

اتفاقا این روزا پیامبر زیاد شده، تازه بعضی ها ادعای خدا بودن می کنن! مثلا من خودم هم یه کم احساس پیامبر بودن داشتم، البته پیامبر هم زیاد دیدم! به دین همشونم ایمان آوردم، حالا تو هم راجع به امکانات دینت بگو، شاید اینو هم ایمان آوردیمصاحب خانه (سم):
اخلاص شرط اول ایمان است!!!

سمیه said...

یامبری آمد وبشارت معجزه داد
من تنهایم وبه ظرفهای نشسته فکر می کنم
پیامبران
و معجزاتشان مرا
تنهاتر می کنند .صاحب خانه (سم):

تنهایی

ذات پیامبریست

کیشوند said...

آخرش خودم سرتو زیر آب میکنم سمیصاحب خانه (سم):
عذابمان را بر شما نازل می کنیم!!

راه من... said...

پیامبر و ... از این چیزا زیاد شده ولی... بحث اصلی چیز دیگه ای!

خدا ، پیامبر، فرشته! اینا یعنی چی ؟؟؟

همشون برای من سوالن!

سوالایی که وقتی یه کم مخمو کار گرفتم ، فهمیدم حتی اونایی هم که این واژه ها رو تکرار می کنن ، جز یک یک خیال مبهم ذهنی بیش ندارند که توضیح بدن!

ولی تو هم جالب به قضیه نگاه کردی!

لاله said...

اشتباه های ساده اغلب معجزه های بزرگ به دنبال دارن!
واسه همینه که دنیا هی داره بزرگ و بزرگتر میشه!
اصلا ما همه از اول اشتباهی بودیم!صاحب خانه (سم):
چقدر بزرگید خواهرم؟؟؟!!!

عصیان said...

جبرییل رو بی خیال شو خداییش !

دختر کوچولو said...

نميدونم چرا وقتي ديدم اونجا نوشتي جواباي كامنت رو همون جا جواب دادي ذوق كردم اخه پيش خودم فكر نكردم كه به خزعبل هاي من چي جواب بدي خب؟!
بعد رفتم حالا هي تو كامنت دونيت دنبال جواب ميگردم ول كن هم نميشم هي ميگردم هي ميگردم . ميگم محض رضاي خدا براي دل خوشي اين ملت هم كه شده يه جواب برا ما ميزاشتي حالا چي ميشد مگه!

دختر کوچولو said...

ديوونه . من كه از سر و ته نوشته هات چيزي سر در نياوردم!صاحب خانه (سم):
ما هم از کامنت شما هیچ سر در نیاوردیم!

پپلینو said...

هووووم نگاه جالبی بود...ما که دیگه کشیدیم بیرووون از این صحبتا.صاحب خانه (سم):
دین من شما را درون خودش می کشد!!!!!!

Hectorist said...

ای رسول معتاد ! فکر کن پیامبر نعشه ! ایول ! ته سوژست.
ببین تو عاشقیاا ! دو رو دیدی یک رو ندیدی؟ اصلا نمیشه همچین چیزی که.صاحب خانه (سم):
دو؟؟!! یک؟؟!!
نگرفتم قضیه رو!!!
ولی من نعشه نیستم ها!!

m0na said...

کماش مردم می فهمیدن حرف اصلی چیز دیگه ایه
نه عزاداری واسه امام حسین اون و اگه بوده باشه شاد می کنه
نه جشن گرفتن واسه امام علی
معیار اصلی گم شده
زدن توو دهن ظالم
درست زندگی کردن و
...

بی ربط بود نبود؟ نمی دونم احساس کردم بی ربطهصاحب خانه (سم):
من هم یه چیزایی حس کردم!!!
بی خیال!!
حس من ربطی نداشت به اون چیزی که تو گفتی!!

حسین جعفریان said...

من

هر چه شهر و

روستا و

هرچه باغچه و محله و

تاکستان و کوچه و

هرچه کودک و جویبار و خیابان و

نوجوان و ستاره را پنجره را

پسر و دختر و زن زیبا را ... دوست دارم
صاحب خانه (سم):

من هم تو رو دوست دارم داداش حسین!!!

کاغذ کاربن said...

آن کامنت را بگذارم به حساب دروغ هایت؟!!!صاحب خانه (سم):
مگه چیز دیگه ای هم انتظار داری؟؟!!

مسیح بر کوه زیتون said...

معلومه که واقعا" به سرت زده...صاحب خانه (سم):
قربان شما!!!

اینموریکس said...

سلام...دفعه اول هستش که میام اینجا ولی نوشتت خیلی قشنگ بود....واقعا فکر که میکنم میبینم که پیامبری هم کار خیلی خیلی سختیه....شاد باشین...

جودی آبوت said...

جناب دروغگو ...
دیشب یه بار متن مثل همیشه غریب و دوست داشتنی تو خوندم !
الانم یه بار دیگه خوندم ...
چی بگم بهت ای پیامبر سیگاری ... ؟!
عاشق سجده ته قصه ات شدم !!

به جان خودم سیگاری نیستم جودی!!
ولی مگه پیامبرا گناه کردن که نمی تونن سیگاری باشن؟؟!!!

جودی آبوت said...

جواب نظر خوشگلت من باب نوستالژی :
آخ .. این واژه ی نوستالژی بدجور می چسبد ته دلم !
کاشکی "الان"م همیشه کوک باشد ...
می خواهم باهاش "بهار دلنشین" بنوازم !!!

جودی آبوت said...

جواب نظر محترم سی سالگی که کلی به حرفت فکر کردم و ... شاید دیر شدنش به همین دلیل باشد :

نمی دانم !
شاید حق با تو باشد !

سی سالگی من با هیاهویی همراه است که گاه برای تنها بودن با لنگ درازترین بابای دنیا از آن فرار می کنم !
این فرار شیرین نیست ؟!
مثل آرامش پس از طوفان

می دانی راستش من سی سالگی های دیگری هم در ذهنم ترسیم کرده ام , یکی دیگرِش :
جودی سی ساله کماکان مجرد
تنها در خانه ای کوچک با دیوارها و تمام خانه ای که بوی نوشتن می دهد با خاطرات بابا لنگ درازش می نویسد و می نویسد و ...

و دیگری : گاهی هم در کمال خودخواهی جودی را در آستانه سی سالگی زنده به گور می کنم !

و دیگری های دیگر ...
نمی دانم
این ها فقط یک ترسیم است !
سی سالگی من شاید با همه اینها فرق داشت ...

امیدوارم سی سالگی ام شیرین ترین سی سالگی ذهنم شود (که حتی در خلوتم هم با خودم تکرار نکرده ام تا به گوش موش های توی دیوار هم نرسد)

چه کسی می داند ...
جز خدا ...
که هنوز تلگرافم را جواب نداده است !!!

لیلا said...

محشر بود !!
سورئال جان!
یک کم به فکر ما رئالهای بدبخت هم باش که هم چی رو به تیغ طنز میسپریم!!!
خواستم با نبوتت شوخی کنم دیدم ممکنه به اعتقادات کسی توهین بشه بیخیال شدم
میدونی که یه هفته ای هست تو ترکم!!!!
موقع معراجهای سحریت همراه با پک های عمیق یاد ما هم بیافت که از ترس بد اموزی اون فسقلی مجبوریم ترک کنیملیلا جان شما هم!!!
چه خوش قدم بوده اون فسقلی!!
لپش رو از طرف من بکش!!!

ویارهای پسری آبستن said...

این پیامبره به خودش ایمان نداشته

اینجاست که دریدا میگه : زرشک

و یه سری چیز دیگه می گه که چون مساله مقدسه من ادامه نمی دمصاحب خانه (سم):
حضرت آبستنسیوس جان!
دین ما یه دین دمکراته!!
هر چی رو بگی می شنویم!!

parvaz said...

خوب پیامبر این مدلی که خودش خودش وقبول نداره و خودش و گذاشته سر کار به درد............

راستی اخرش و اگه ادامه بده و خودش و بسازه شاید دیگه مجبور نشه به فرشته هه فحش بدهصاحب خانه (سم):
شما تازه واردی!!
همه فرشته ها عوضی ان!!!
اینجا قانون همینه!!

سایفو said...

خیلی خوشمان آمد

سایفو said...

کاش چنین اتفاقاتی گاهی پیش میومد

علاجی بود برای روزمرگی هامان

SinGle-PlaYeR said...

آرامش خودتو حفظ کن !

handsome1 said...

خیلی اخرش خندیدم.راستی کتابت رو بده منم بخونمولی تخیلت خوبه هامخصوصا قسمت سیگار.
راستی تو جویی و فیبی رو تو فرندز ول کردی مانیکا رو گرفتیصاحب خانه (سم):
ما خودمکون عاشق فیبی و جووی هستیم!!
به خصوص فیبی!!
ولی مانیکایش اینجا مناسبت داشت!

راه من... said...

حالا یه چیز دیگه!



شاید ما هر کدوممون واقعا اون پیامبره باشیم!

ولی خب دیگه با همون تعاریف قبلی نه!

یه مفهوم جدید از پیامبر و کتاب و حتی ــ خـــــــــدا ــ ! نه؟؟؟

صاحب خانه (سم):
با مفهوم جدید خدا و پیغمبر و دین موافق نیستم.
ولی با نگاه جدید چرا!!

انسان ریخت said...

اولا که بوق!
ثانیا که ما کتاب نخوانده پیرو شده ایم. معجزه هم پیشکش.
ثالثا که تقصیر اون جبرییل بدبخت ننداز که خدا زدتش. رو به آسمون که چشمک می زنی همین می شه. جبرییل که سهله، جنگنده های آمریکا هم جای باند می گیرنت!صاحب خانه (سم):
باور کن نه خدا نه پیغمبر بیچاره! هیچ کدوم مقصر نیستن!!
همش تقصیر این فرشته های عوضی روزمزدی و از زیر کار در روه!!
.
.
اولای "هبوط" شریعتی رو بخون!!

اتاق تمام فلزی said...


ایده خوب بود.آخرش فکر کنم نیاز به یک مقدار کار داشته باشد.صاحب خانه (سم):
راستش نوشته های من "اثر ادبی" نیستند که خیلی بخواهم دربند این چیزهایشان باشم.
لا اقل خودم این طور به قضیه نگاه نمی کنم.
بیشتر شبیه همان "دل نوشته" معروفند که یک خورده پیچانده ام شان!!
یک جور حرف زدن با زبان پیچشی!!!
.
.
ولی راستش آخرش (چه از نظر فضا و چه از نظر متن) خیلی به دل خودم هم نچسبید.
می دانی؟؟!
هر وقت "پیوستگی" از دست برود...

parvaz said...

ای حجت یزدان وای امیر کاروان

ای معود انبیاو منجی انسانها

ای ذخیره ی خدا در زمین
وای مهربانترین.....

یا ابا صالح المهدی ادرکنی

تخته پاک کن .. said...

پیامبر ها آمدند و پیام ها را ذره ذره برایمان هجی کردند و ..
و آخرین پیام آور پیام ها را تمام کرد و رفت !
.
اما خوب است هر کداممان پیامبری باشد .. برای خود . جبرئیل ی در ذهن ! البته اگه جبرئیلمون اشتباهی ابلیس در نیاد !!!

تخته پاک کن .. said...

پیامبر ها آمدند و پیام ها را ذره ذره برایمان هجی کردند و ..
و آخرین پیام آور پیام ها را تمام کرد و رفت !
.
اما خوب است هر کداممان پیامبری باشد .. برای خود . جبرئیل ی در ذهن ! البته اگه جبرئیلمون اشتباهی ابلیس در نیاد !!!

مرجان said...

آقا انگاری همه مون رو پاک خل کردن رفته پی کارش!! توی این چند ماهه اخیر خیلی از این حرفها شنیدم و دیگه به همه چی ...

علیرضا کسرائی said...

وبلاگم به روز شد بالاخره. مردم تا به روز شد!!

نیکی said...

ببخشید ولی اصلا قشنگ نبود ولی با این حال خسته نباشیصاحب خانه (سم):
اوهووووووووم!!!!

ح س ا م said...

بسه دا دیگه..........




چطوری ...نیستی هزیزم!







و من همچنان اینجام!

لاله said...

خوش خط و خالی، سمی!
اما اگه دستت نلرزه معرکه میشی!صاحب خانه (سم):
آن زمان که دست مان می لرزید همه ما را به ژارکینسون و این زهر ماری ها متهم می کردند.

از مهرباني ِ بي دريغ ِ جانت said...

من که نمی دانم
شاید داستان همه ی پیامبران با همان جمله ی اول اولت، شروع شده باشد
یک اشتباه ساده
یکی عوضی آمده یکی دیگر را اشتباهی گرفته
و یک آدمی که این وسط مانده توی رودربایستی خودش با خدایش و...
تو هم انگار خواستی همین را بگوییصاحب خانه (سم):
من شاید توی رودربایستی با خودم مانده ام!!
شاید!!

anonymous said...

سلام
آقا اين توضيحات كنار وبلاگ نميزاره ما مطالب رو بخونيم.البته نميدونم چرا من و يكي ديگه فقط اين مشكل رو داريم.
دوست دارم بخونم.
اينجا يكي از تنها جاهايي هست كه با وجود طولاني بودن مطلب دوست دارم بخونم.(حالا چون مشكل دارم ميگما.....به رو خودت نيار.....وگرنه عمرا ميخوندم!!!!)
شوخي كردم.به جاش همه ي كامنتات رو خوندم.تازه رفتم پايين كامنتا با جواباش رو هم خوندم.
موفق باشي سم

شاباجی خانم said...

یهو به حرم مرتد نگیرنت .

همکنون... said...

پیامبران گرسنه و مفلوک...

یاد فروغ می افته آدم اما با ته مایه ی طنز
خوب بود .جدی میگم

راستی از آیاتش برام بفرست منم خدا بیامرزتش یه شوهر خاله ای داشتم که آیه نازل میکرد باسه خودش !
جدی جدی راست میگم داشتم !

دیگه نمی ایی سراغ ما؟

همکنون...

راه من... said...

باباجان مردیم از بس بهت سرزدیم!


آپ کن دیگه رفیق!

. said...

سم جان شما لوسی؟!

. said...

حالا به دل نگیری پس فردا دوستات بریزن سرم
این فقط یه سوال بود!!صاحب خانه (سم):

دوست عزیز گرانقدر بی نام و نشان!!!
با این اوضاع دست خدا و پیغمبرش هم به شما نمی رسد!!
.
.
ولی خداییش ما و لوس بودن!!!!

صورتهای کاغذی said...

همه چیز از یک اشتباه ساده شروع شد. از همان وقتی که جبرئیل، باند هبوطش را اشتباهی انتخاب کرد.
همین!

najme said...

سلام سم.
حال شما؟!
اين چه پستي بود؟!در حالت طبيعي نوشته بودين؟!نهههه!!منظورم اينه كه حالتون خوب بوده؟بيدار بودين؟!
من نفهميدم!آخه فكر ميكردم پيامبر شدن واسه قديم بوده!
ولي به نظر من آخر سر به نتيجه خوبي رسيده بودين!
"پيامبر سيگاري به در آدمهاي سيگاري ميخوره"
.
.
راستي!در مورد دوستاتون كه گفته بودين شبيه آدمهاي اطراف منن!
اگه ميخواي بگين اين آدمهاي شبيه به هم يكي هستند و بعد ادعاي رفاقت و دوستي و نسبت خانوادگي و حتي احتمالا يكي بودن بكنين،من از همين جا به شدت تكذيب عرض مينمايم!!!!!!صاحب خانه (سم):

ما فقط سکوت می کنیم!!!

صاحب خانه (سم) said...

از میان تمامی دوستانی که داشته ام، سیگارم برایم بیشتر می سوخت..."

دكتر شريعتي





ببخشيد دكتر!!! من سيگار نمي كشم.
.
.
.
این را قبلا هم گفته بودم!!
من سیگاری نیستم.