Friday, September 25, 2009

that is the question

+ کامنت ها درست شد. می توانید نظر بدهید.


یک نکته را همین اول توضیح بدهم: شاید حرف هایی که در ادامه می آید بوی جانبداری از یکی از دو نظریه زیر را بدهد، اما تکلیفش هنوز برای خودم مشخص نیست. یک جورهایی نیازمند مشورت آدم های بیشتر- که شما هم جزوی از آنهایید- هستم. ضمن اینکه ببخشید بدون مقدمه پرت می شوم توی موضوع.


ماها آدم های عجیبی هستیم. شاید هم روال درستش همین است. بهر حال ما آدم های عجیبی هستیم. بعضی وقت ها برای داشتن یک پشتیبان، حاضریم حتی از خودمان هم بگذریم. راستش دقیقا مسئله همین است و البته به این سادگی ها هم نیست. یعنی این موضوع می تواند در میدان (field)های مختلفی روی دهد. بعضی وقت ها حوزۀ موضوعیتش خودِ آدم ها هستند. یعنی دقیقا همان که گفتم: خودمان را فدای داشتن یک پشتیبان برای روزهای خطر و بیچارگیِ احتمالی می کنیم. مثل این می ماند که آدم خودش را بیندازد جلوی گلوله که بادی گاردش نمیرد. گاهی هم مسئله در زمان رخ می دهد؛ یعنی امروز و زندگی و شادیِ امروزمان را قربانیِ داشتنِ یک backup در آینده – و یا حتی بدتر، در بخش احتمالی ای از آینده- می کنیم. ببینید! بگذارید یک جور دیگر شرح دهم:


خانواده ای را در نظر بگیرید که دارند در یک منطقه مرزیِ یک کشور زندگی می کنند. – در مورد دوست یا دشمن بودن کشور همسایه هیچ اطلاعی در دسترس نیست!- حالا این خانواده بیایند و به خاطر اینکه ممکن است جنگ دربگیرد و خانه شان ویران شود، همه دارایی شان را بفروشند و آن را صرف خرید یک خانه درجایی مثلا پایتخت، برای این روز مبادا کنند. حالا زندگی برای این خانواده - چه بخواهند پایتخت زندگی کنند، چه همان دهات خودشان- بسیار سخت تر از حالت معمولش خواهد گذشت. (راستش خوب توضیح ندادم، اما مثال خوبی بود).


ماجرا زمانی بغرنج تر خواهد شد که  میزانی از "عدم قطعیت" (uncertainty) را هم در صورت مسئله وارد کنیم. مثلا در همان مثال بالا، فرض کنید خانواده موردنظر، زوج جوانی باشند که تازه زندگی شان را قرار است سامان بدهند. علاوه بر همه مشکلاتِ معمول و غیرِ معمولِ موجود در همان شرایط، مسئلۀ داشتن یا نداشتن و یا بودن با نبودنِ آن پناهگاه امن، آن ضربه گیر اطمینانی، هم وجود دارد. البته هیچ عقل سلیمی خوبی های داشتنش را منکر نخواهد بود، اما به چه قیمتی؟ آیا می ارزد زندگیِ امروزمان را سخت و در مواردی حتی شاید تباه کنیم، برای اینکه فردای امنی داشته باشیم؟ یا اینکه خِشتِ امروزمان را محکم بگذاریم تا اینکه فردای مان را – هرچه که باشد- روی آن بسازیم؟


+ راستش مسئله ای که من و نزدیکانم با آن دست به گریبانیم کمی از این هم پیچیده تر است. برای درکش می توانید به جای عبارتِ کُلیِ "زندگی امروز" در بالا، کلماتی همچون "پیشرفت" و "آرزوها" و چیزهایی از این قبیل بگذارید. اذیتتان نکنم! سوال این است: زندگی مان را برداریم و قدم به قدم از گذرگاه ها بگذرانیم یا آن را بگذاریم زمین و لَم بدهیم توی امنیت دائمی؟


+ شاهنامه و خدای نامه


+ وقایع نگاری یک مرگ


+ رنگ ها و لب ها

80 comments:

دروغگوی خوش حافظه said...

خدا بگویم چکارت نکند بلاگفا!!
پدرم درآمد تا درستش کردم!

دروغگوی خوش حافظه said...

آدم توی وبلاگ خودش اول شود حال می دهد!!

نگارش said...

دوم شدم! البته از جهت نظر دهنده!

من با این واژه ی "امنیت دائمی" مشکل دارم.
فکر می کنم چون وجود نداره، زندگیمان را بر میداریم و از گذرگاه ها عبور می کنیم تا برسیم به آن امنیت دائمی... که به گمانم هیچگاه نمی رسیم.

اما اگر "امنیت نسبی" را مد نظر قرار دهیم، در آنصورت مسئله متفاوت می شود.
باید دید که برای رسیدن به چه هدفی، حاضریم امنیت نسبی مان را به خطر بیاندازیم.

بیوتن said...

مطمئنی درسته ؟ دو ساعته دارم کد تایید می زنما !

پری said...

نه انقد خودشو باید درگیره آینده نگری کنه و نه اینکه بی برنامه باشه. تعادل

ژنرال said...

ببین حافظه جان مسئله ات بقدری مهم است که بلاگفا رو ترکونده

اما نظر من اینکه زندگی یا باید هدف داشته باشه یا اگه بی هدفه پس مشکلی توش نیست که این دو حالت داره یا اینکه خیلی طرف پرت و مجنون وار زندگی می کنه یا اینقدر یدون مشکله که نیازی به هدف نداره

ضمنا پشتیبانیت منو کشته

آستیگ.مات said...

واقعیت اینه که ماها آدمایی هستیم که واس همه‌چی دنبال توجيهيم ؛
يعني اگه امروز مثلا پامون ميلنگه ، ميگيم خب واسه اينه كه ديروز نبايد از روو اون جوبه ميپريدم خريت بود!
بعد همينجورياس كه الان اگه بيايم ولش كنيم و لم بديم و اينا، فردا واس هر چيزي يقه خودمونو ميگيريم!
اينه كه ميخوايم از شر يقه گيرياي خودمون خلاص شيم و سخت بگيريم به خودمون كه فردا دستمون باز باشه واسه يقه گيري از روزگــار ؛)
در مورد داشتن آدما هم همينطوره ، واسه داشتنش ميخواي سختي بكشي كه فردا مثلا ازت حمايت كنه ، شايد بخاطر اينكه ميترسي فرداهه بياد و جاش خالي باشه و مجبور باشي خودتو سرزنش كني.
(احتمالاته البته…قطعيتي توو هيچكدوم از اين دوتا ديدگاه نيست براي يه تصميم گيري )

(اين بود انشاي من)

زی زی said...

بین سم این که کدوم و انتخاب کنی کاملا شخصیه، بستگی به روحیات کسی که قراره انتخاب کنه داره، شاید برای یکی امنیت کامل حوصله بر باشه و دوست داشته باشه طعم زندگی از نوع اولم بچشه ولی با انتخاب دوم این حق و از خودش سلب کنه ولی برعکس یکی دیگه زندگی نوع اول همه ی روانش و پاک کنه. شاید این پیشرفت و آرزوها ارزشش و داشته باشه! و به نظر من ما زاده شدیم که پیشرفت کنیم. این جواب سوالته اما اگه شرایط اونطوری باشه که توصیف کردی زندگی در امنیت گزینه ی بهتریه، گرچه همه چی به این بستگی داره که اگه اون دعوایی که گفتی(همسایه و اینا) اتفاق بیافته تا چه حد زندگی رو تحت شعاع قرار بده شاید واقعا فرار از 1 درصد امکانش هم لازم باشه.
امیدوارم درست فهمیده باشم

لئو said...

بین من همش یه نظریه رو می بینم ! دومیش چیه ؟؟
یه چیزی معادل اینکه ما همیشه میوه ی خراب می خوریم ، یعنی میوه می خریم ، خراباشو یا داره خراب می شه ها شو جدا می کنیم ، می خوریم فردا هم اونایی که تا فردا خراب شدنو اینها ، دقیقا معادله با اونی که گفتی ، این یه نوع مرضه که به شکل های متفاوتی در همه وجود داره ! مثلا من همیشه یه جا که می خوام برم الکی دیر راه می افتم که همه مسیر رو بدوم !!!! می دونم به نظرت بی ربط شد ، اما این طوری که هیچ چیزی رو جای خودش انجام نمی دیم ! امروز دیروز ، آینده با هم قاطی اند…

زیتون said...

ای این همه توضیح همین یه خط کافی بود به نظرم
ما بین ایده آلیسم و وحشت زندگی می کنیم. و ایده آل هم خودش وحشتناکه !
آدم با اطمینان کامل از یه چیزی بترسه خیلی بهتر از اینه که ندونه بالاخره باید دلشوره ی چیزی رو داشته باشه یا نه !

خلاف عقزبه های ساعت said...

راستش چجوری جواب این سوالو بدم در حالیکه خودم لبریز از دودلی ام….
من خودم همیشه سعی میکنم قدم هامو محکم و با اطمینان بردارم…
ولی از تو چه پنهون وقتی آدم های بی خیال رو میبینم که فقط دم رو غنیمت میدونن یه جورایی بهشون حسودیم میشه….

پرواز said...

ولا بگم دیروز هی اومدیم نظر خود را به نظر شما برسانیم اما ای اقای بلاگفا نزاشت مانده بودیم متعجب چرا همه جا میشه اینجا نمیشه
خلاصه دوباره اومددم که بگم

اولا اصلی .اصلا خوب توضیح نداده بودیدا (اینجا صورتک نداره )

اصولا خود من ادمی نیستم که بزارم کسی یا چیزی غیر از خودم زندگیمو بسازه اصولا هم خیلی اهل امنیت نیستم معتقدم خیلی وقتها برای رسیدن به اونی که برات ارزو یا رویاست باید وارد ماجرا بشی نه اینکه بشینی و پات و بندازی رو پات و بگی این ارزومه این رو یامه و بعد از چند سال که پیر شدی به در و دیوار و زمین و اسمون فحش بدی .اصلا چه تضمینی که این امنیتی که میگین خود به خود فنا نشه و یه اتفاق نرسونه طرف و به صفر ادم اگه خودش به صفر برسه اونقدر شک زده نمیشه که وقتی یهو برسه
البته شایان ذکر بعضی افراد مصداق هلو برو تو گلو هستن و راحت به ارمانها و ارزو های خود می رسند از انجایی که اینجانب زیاد جزو ان دست نبوده(زندگی مان را برداریم و قدم به قدم از گذرگاه ها بگذرانیم)ترجیح میدم اینطوری زندگی کنم.

my view said...

به نظر من بی فایده اس . چیزی که یاد گرفتم این بوده که امروزو که بچسبی ، فردا خودش درست میشه ..

سانتیاگو زاگولا said...

من میذارم زمین لم میدم
سلام
ضمنا یاد گرفتم برای به دست آوردن هرچیزی باید از همون چیز هزینه کنم

آرمیتا said...

دقیقا مشکل تورو نفهمیدم ولی برای مثالی که زدی …. نمی دونم … کار احمقانه ای باید باشه!
راستش من چنین موقعیتی رو نمیتونم درک کنم، دوست داشتم منم نظرمو میدادم ولی من هنوز بچه گونه فکر می کنم. پس نظری نمیدم

فرانی said...

من یه مثال دیگه میزنم :
“کسی کنارت است که دوستش نداری اما برای زندگیت خیلی خیلی لازم است . روزی آن شخص بدون اینکه خبری بدهد میگذارد و می رود . تو در ضمیر ناخودآگاهت خوشحالی اما زندگیت لنگ مانده . می دانی که اگر او نباشد زندگی نمی چرخد و از طرفی هم هیچ خبری از او نداری . اگر به تو بگویند او مرده خیالت راحت میشود ، دستت را روی زانویت می گذاری و سریع بلند میشوی و زندگیت را می کنی . اما اگر منتظرش باشی و بدانی که او در جایی است و شاید باز هم بیاید و زندگیت را سروسامان بدهد، دو دل میمانی و زندگیت آنطور که باید نمی چرخد .”
فکر نمی کنم اونقدر تجربه داشته باشم که حرفم به دردتون بخوره اما فکر می کنم اگه چیزی باشه که به نظر خود آدم حتی یه کوچولو هم بتونه آینده رو تضمین کنه بهتره انتخابش کنه . وگرنه احتمال داره که زندگی معمولیش صرف فکر کردن به اون شرایط و افسوس خوردن بشه

زروان ازلی said...

سلام
مهم اینه که هر انتخابی که می کنی پایش بایستی .مثل زن لوت به عقب نگاه نکنی که سنگ شوی.اما نظر شخصی من این است که نباید حال را برای آینده موهوم از دست داد. چیزی که ما هستیم آنچیزی نبوده که در گذشته برنامه ریزی کرده ایم در آینده هم همانی نخواهیم بود که در حال برایش برنامه ریزی می کنیم. اما این سوال پیچیده ترین سوالهاست اگر پاسخ قطعی داشت الان همه مان رستگار شده بودیم .

مرینو said...

راستش به نظر من خوب توضیح دادی ولی خیلی کم توضیح دادی.یعنی درباره ی خودتان.شرایط ها فرق می کند.در مورد اون خانواده یا در مورد تو و نزدیکانت.
اما به طور کلی اگر واقعا اینقدر کلی از من یکی بپرسی ، فکر کنم بگم که توی امروز زندگی کردن خیلی بهتر باشه.نه که آدم هیچ پشتوانه ای برای فردایش نذاره کنار ، ولی اگر قرار بر فقط و فقط این جوی انتخاب کردن باشه ، چرا باید همه ی آنچه که امروز داره -و مسلما یه روزایی مثل امروز براش زحمت کشیده و یه گذشته ای را برایش گذاشته که آینده اش این بشه- نادیده بگیره و نتونه ازش لذت ببره چون که می خواد آینده اش خوب باشه؟! اون جوری این همه گذشته به چه دردی می خوره؟ که دوباره ختم بشه به یه عذابی واسه آینده؟
باز هم بگم ، تصمیم داریم تا تصمیم.این که یه تصمیمی چقدر تو زندگی آدم تاثیر بذاره و شرایط چه جور باشه و آدم همه ی جوانب رو سنجیده باشه و انتخاب آن هم این طوری که انتخاب تنها راهش باشه ، همه و همه نتیجه اش اون تصمیمه است.نه این که از یه سری آدم بی اطلاع مثل ماها آن هم این قدر سربسته بخوای کمک کنند.البته به نظر من.
راستش خیلی عجله ای دارم اینا رو می نویسم خودمم مطمئن نیستم ولی اگه چیزی به ذهن رسید میام مشورت می رسونم ، می دونم گاهی آدم خیلی دلش می خواد یکی بیاد بگه “این کار رو کن!” و خلاص! ولی زندگیه و همین دو راهیا.
باز هم آخر آخرش خود دانی! معمولا یه کدوم هست که آدم دلش بیشتر با اون

:-) said...

لاگفا خودشو چس کرده
“مثل این می ماند که آدم خودش را بیندازد جلوی گلوله که بادی گاردش نمیرد.”
فرض کن! خیلی خنده دار می شه ها!

ماه پیشونی said...

واسه من امنیت دائمی یعنی فینگیلم
در نتیجه من بر آنم که اگر به صلاح اونه حتما سختیهای الان رو به جون می خرم
اگه به تصمیم خودم بود حتما میرفتم تا اون آینده اش بهتر ساخته بشه

احمدرضا توسلی said...

آخ بستگی داره... گاهی بعضی آدمها این توانایی را دارند که زندگیشان را بردارند و از گذرگاه ها عبور کنند و اگر شکست هم خوردند آنقدرها برایشان سخت نخواهد بود اما برای بعضی آدمها راه درست اینه که حرکتی نکنند... اما من فکر می کنم اگه حرکت کنی بهتره تا منتظر بمونی... حتی اگه خیلی به ریسک شباهت داشته باشه!

فرانی said...

من اصولاَ معتقدم که امروز مهمتر از فرداییه که نمی دونیم اصلاَ وجود دارد یا نه. برای همین عافیت نیمبند امروز که حتمی است را به ایده آل فردا که نه معلوم است فردایی هست یا نه و نه معلومه ایده آله حتماَ باشه نمی دم.

راستی اون فرانی بالایی من نیستم. همینطوری گفتم که گفته باشم.

Hectorist said...

میدونی؟ منم همیشه همینو میگم! جدی هستم الان! واقعا هستم!

Hectorist said...

چه جوری درست کردی این کامنتدونی رو؟ مال مام خرابه!
خب الان کامنتدونیم خرابه چه جوری میخوای بگی چه جوری؟
ایمیلم کنار وبلاگ هست. یک ایمیلی بفرست اگه دست یاری دهیت گل کرده بود حاجی!
اونجای صاحب بلاگفا ، آمین!

Hectorist said...

قرار بود بالایی خصوصی باشه! میبینی کار خدا رو؟

روبان سفید said...

ممنون از توضیخ اخمالو...
فکر می کنم ملتفت شدم...

روبان سفید said...

امنیت دائمی خیلی حکم سنگینیه! یک تردید میاد این وسط که اصلا وجود داره!؟
اما اگر از امنیت دائمی زندگی ثابت و کم خطر رو تعبیر کنم مسئله توی ذهنم بهتر تعریف میشه.
باید دو نیمش کرد... نیمی را در دست گرفت و رفت نیمی دیگر را مثل پس انداز یا چیزی مثل پناه گاه نگه داشت...
خطر های احتمالی... خفیف و پر رنگ هر چه باشد در حالتی ما را تکان می دهد که امنیت چیزی را تهدید کند که برای ما خیلی مهم باشد پس می رسیم به اینجا که صقل خطر با توجه به کیفیت خواستنی بودن دلخواسته ها تغییر می کند... آدقدر که گاهی همه چیز را بر می داریم و می رویم... این هم شد تبصره...
حس نا امنی گاهی بد به سراغ من می آید و فکر می کنم کشنده است و فکر می کنم باید همیشه چیزی اندوخته داشت حتی ناچیز... گاهی هم که تبصره می شود ... ممکن است آن قدر مهم شود که همه چیز را بدهی...
.................................
فکر کردنم را تایپ کردم فکر کن مغشوش هم باشد...

ش said...

آخه هیچ چی دائمی نست؟ چجور مطمئنی که اونجایی که لم دادی تا ابد امنیت داشته باشه؟ اگه همون جا زمین لرزه بیاد چی؟

نگین said...

خوب مسلما قدم به قدم گذشتن راه درست تریه. ولی در هردو صورت یه مشکلی هست که اذیت کنه. در حالت اول همیشه یه ترس و دلهره از اینکه آینده چطور می خواد بشه و آیا من توان کافی رو دارم که هر چیزی که شد از پسش بر بیام یا نه, وجود داره. حالت دوم هم که معلومه! کل زندگی در یه آن و یه جا با یه تفکر تموم می شه.یعنی هدر می ره. خوب با این اوصاف فکر کنم ضایعات اولی کمتر باشه...لااقل اون هدفمندِ.

کیش و پات said...

عنوانت مجبور می کند به نظر دادن. نظر نظر

لیدا خانوم تصویرگر said...

حالا که کامنت درسته می گویمت : سلام بر تو ای دوست

هیچ کس said...

با سلام

دوست عزیز بنده اون کتابی رو که شما فرمودید متاسفانه یا خوشبختانه! تا بحال اسمش رو هم نشنیده ام.

راستی از موسیقی وبلاگتون خیلی خوشم اومد ممکن لینکش رو بدید دانلود کنم؟
( البته نه برای گذاشتن روی وبلاگم)

سپاس از آمدنتان
مانا باشید و سبز

SinGle-PlaYeR said...

سلام
من چند ماه است می آیم اینجا کامنت بگذارم ، قسمت نبود انگار !
اول : تشکر از تبریک تولد
دوم : تعجب چرا ؟! آقایون معمولا به این حالت دچار می شوند اما ما خانوم ها که هم را خوب درک می کنیم (!) سنمان همیشه پیش هم لو می رود ، از اینجا شاید بتوان جنسیت شما را فهمید !
سوم : دوای خارش خاراندن است
چهارم : شما من را نبوس ، از هیچ جا !
پنجم : به "کجا" قسمت بدهم دیگر با کدهای وبلاگت "بازی" نکنی ؟!
ششم : " ...این بچه هم از من بیشتر می فهمد!"اختیار دارید ، نفرمایید
هفتم : این پست را همه ش نصفه می خوانم ! صبر لطفا

پرومته said...

... هر اتفاقی که باید بیفتد می افتد !
چه سگ دو بزنیم و چه لم بدهیم و نگاه کنیم ...
در روزگاری که شانس شده خدای موجودات بی اعتقاد باید دم را دریافت !

مارسقف said...

امنیت
همان که تعریفش و فهمیدنش برای هرکس معنی دیگری پیدا می کند
داشتن امنیت خاطر اگر واقعا بتوانی به تمام بدست آوریش به امنیت می ارزد .

(-: said...

برادر ارزشی
جناب دروغگو!
از طرفی آن کس رنگین کمان را خواهد دید که با زحمت زیر بارون بایسته. از طرفی هم خب برخی می گن می تونی بایستی پشت پنجره اتاقت و یک قهوه هم برای خودت بریزی و رنگین کمان رو تماشا کنی!
ناطق پیش از دستور
سخنران پرشور
ناجی وضع اقتصادی
مشکلات ما اینه تبرج و چکمه
طرح امنیت اجتماعی
فساد مالی و اداری
صحبت از فساد شد
آقای رئیس از عمت خبر نداری
آقا نگه دار من همین جا پیاده می شم

parvaz said...

پرواز فارسی نیستااا

خانه تکانی یک ذهن said...

قصدی نبود جز دادن کامنت خواستم ببینم واقعا درست شده یا نه

نیلوفر said...

سلام
اگه اجازه بدی کامنت میذارم
به نظر من زندگی یعنی قدم به قدم از گذرگاه ها بگذرانیم بجنگیم خطر رو حس کنیم کم بیاریم خسته بشیم سختی بکشیم

hana said...

زندگی را برداریم از ثانیه ها رد شویم و در ثانیه ها باشیم . نه تکه ای جا بگذاریم نه برای روز مبادا حساب قرض الحسنه باز کنیم . من که عقیده ام این است .

حسین said...

این مساله که آدم خودش را می اندازد جلوی گلوله بادی گاردش نمیرد گاهی خیلی ناخودآگاه پیش می آید ...

سانتیاگو زاولا said...

من همون ور نظر دادم می ترسم اینجا دوباره نظر بدم با قبلی م در تناقض باشه !

مممد said...

از اندرمیان دیدن کنید همین الآن
تا عصبانی نشدم
(روش جدید برای تبلیغه)

خزعبلات عزیزاله خان said...

محبوب ترین ضرب المثل پدرم این است که فکر نان باش خربزه آب است
برای همین من و برادرانم هیچگاه یک خربزه را بدون ترس از لرزش نخوردیم!

لم بدهید بهتر است.

استاکر said...

انسان و خصلت های احمقانه ای که فکر میکنه میکندش قهرمان و نمیدونه که میره زیر یه مشت خاک .

حمید said...

راستش من متوجه نشدم دقیقا منظور شما چیست و بیشتر با نوشته هاتون گیجم کردید ... اما فکر می کنم برای هر انسانی ارزش ها تعریف خاص خودشونو دارن ... زندگی امروز و فدای فردا کردن غلطه ... بر عکسشم غلطه ... راهی نیست که بشه هر دو رو داشت ؟!
به روزم و منتظر حضور و نظر شما ...

SinGle-PlaYeR said...

این کامنتیست که هر کسی می فهمد یک دختر هیوده ساله نوشته ، اما جدی نوشته :
دیگه به من نگو اس.پی ، و گرنه ازت بدم میاد

زن پدر 19 ساله said...

زندگی ات را بدهی که زندگی بخری کمی پیچیده است و اکثرا غیر منصفانه.مخصوصا وقتی که باور کنی آینده کاملا نا معلومه.

‌وحشــــىــــىـــــی said...

خودت که همه چیو گفتی
دیگگه آدم چی اضافه کنه؟!


95555

‌وحشــــىــــىـــــی said...

من هنو توو کف اون کلمات اووغانی توو پرانتزم

آستیگ.مات said...

RE :

چرا پائيز اينجا نه

آنوسیا...666ولت! said...

تاییدتون تسلی خاطر من بود!!!!!

روزانه های یک دوشیزه said...

دارم به نوشته هات فکر می کنم

خب گاهی آره می ارزه زندگی امروزمون رو سخت کنیم برای فردای امن اما نه اینکه تباه کنیم.

روزانه های یک دوشیزه said...

این جمله از پست های قبلیت رو خیلی خوشم اومد:


روزی که انگشت هایم را با انگشت هایت یک در میان کردم٬ تپش های قلب مان هم یکی در میان شد انگار. حالا که نیستی٬ خون به مغزم نمی رسد٬ رنگ و رویم پریده. قلبم تندتر خواهد زد نازنین!

بلانش said...

تکبیر..بلاخره درست شد.....

نگین said...

به روزم....
خوشحال میشم از حضورتون....

تیر چراغ برق said...

بعضی آدمها باورشان نمی شود که برای رسیدن به فردا باید از امروز گذشت
و باید ذخیره های روز مبادا راگاهی امروز خرج کرد چون امروز مبادای فرداست
پلی است که بی طی کردن آن رسیدن محال است...

همکنون... said...

روز شد
آپ
شد
همکنون...

مرتضی ملک محمدی said...

سلام...
یه کم قالبت شبیه همکنون هستش...
میدونی الان خدا داره به چی میخنده؟!
به کامنت مسخره من...

nemidoonam said...

خودت چی می گی؟

آقای صفر و نیم said...

حالا خوبه گفتم با شیر پلا حال نمیکنما

مونامی said...

درود
نظر شما بسیار محترم.... اما خیلی خیلی کلی نظرتون رو بیان کرده بودین
من اصلاَ متوجه نشدم که ایراد شما ایراد نگارشی است یا موضوعی!!!
سپاس
موفق باشید...

رها -در حوالی روزهای بارانی said...

سلام خوش حافظه! به نظر من هر دو تا شکل سوالت یک پاسخ بیش تر ندارد

Miss.Dark said...

زندگی امروز و اگه بشه چسبید خیلی خوبه ، یعنی تو حال زندگی کرد ! اما نمی شه ، سعنی همیشه ذهن آدم به گدشته و آینده پر می کشه ! ولی این مثالی که گفتی رو هواست یعنی آدم اطلاعی نداشته باشه و کاری کنه؟ نمی دونم ! ولی به هر حال بهتره آدم تو الانش سیر کنه

لاله said...

آدمهایی مثل تو که خیلی باحال به خودشون حال میدن و مثلا تو وبلاگ خودشون اول میشن اغلب در لحظه زندگی میکنند.
فکر میکنم بهتره بجای نگرانی های "احتمالی" و "معلوم نیست واسه چی" از فردای بدتر، امروز بهتری داشته باشیم.

کرگدن ریغو said...

راستش ما خیلی وقت است که دیگر دانشجوی نفت نیستیم خوشبختانه! ما هم تقریبا همین فکر شما را می کردیم.
جواب این پستت کمی پیچیده است. یعنی هر دو حالتش درست است. گاهی وقتها باید زندگی امروز را فدای آینده کرد و گاهی وقتها هم آینده را فدای امروز، بسته به فیلد و موضوع. فرض کنی زندگی ات را بغل زده ای داری می روی. توی راه می بینی باید از یک جایی بپری. زندگی ات را اول پرت می کنی آن طرف. بعد خودت با دقت و وسواس از آنجا می پری. نترس زندگی ات نمی شکند. مهم این است که بتوانی بپری بعد می روی سراغ زندگی ات. ولی خب در حالت پیش فرض (Default) زندگی را باید بغل کرده باشی وگرنه گمش می کنی، یا بهتر بگویم خودت گم می شوی.

نگین said...

به روزم...
خوشحال می شم از حضورتون...

بن بست ابهام said...

البته نميشه گفت كه بايد دقيقا چه كار كرد چون هيچ معلوم نيست چه اتفاقي ميافته... شايد يه وقت زندگيمون رو ميزاريم روي دوشمون و از اين معبر ميريم به اون معبر و زندگيمون بهتر ميشه و شايد هم نه بايد ديد اتفاقات دور و برمون چي برامون مُقَِدَر ميكنه...
امیدوارم تونسته باشم حرف دلم رو زده باشم

تا بعد...

س ی م ا said...

آدم باید به آرزوهاش برسه تا احساس پوچی سراغش نیاد.
نمیدونم احساس امنیت دائم کجای داستان جا میگیره.

س ی م ا said...

آدم اگه دنبال آرزوهاش نره حس پوچی میاد سراغش.

محمد صالح رزم حسینی( ابوکورش ) said...

تایتانیک 2
کارتونی جدید..
http://abukoorosh.blogfa.com/

یگانه said...

من همه ی تصمیمات ِ زندگیم تاحالا بر مبنای این بوده که آینده ی امنی داشته باشم. هر چند میدونم آینده ایی که دوستش نخواهم داشت. کار ِ سختیه ها. خیلی م سخته.
اصن جفتش سخته. هم اینکه زندگیتو برداری ببری جاهایی که میخوای که هی همه بخوان بهت بگن فلانی جان با این چیزا به جایی نمیرسی، با این آدما قله ای رو فتح نمیکنی و الخ. هم اینکه بذاریش تو گاوصندوق که خیالت از همه چی راحت باشه. فکر میکنی راحت.ه ولی همه ش حسرت یه دزدی رو داری که بیاد رمز ِ گاو صندوقتو پیدا کنه، دَر ِت بیاره از این امنیت. از این هی عاشق ِ چیزهای روزمره نشدنت.
بگذریم. مطلب ِ تامل برانگیزی بود!

رعد.ا said...

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

Sababoy said...

سلام. یک آهنگ زیبا به اسم Don't you forget about me با زیر نویس از آلبوم Era از آهنگ ساز مشهور فرانسوی Eric Levi به همراه 5 آهنگ برای دانلود. تشریف بیارید و لذت ببرید.

‌ وحشــــىــــىـــــی said...

هنو جواب دلخواهتو نگرفتی؟!

سلیپر said...

مام همینو میگیم همه ش به خنگ و خول های دورو بر.
میگن "نمــــــــی تونم!!"

شما زندگیتان را بکنید(بردارید)

shadow said...

پست سختی بود

خلاف جهت عقربه های ساعت said...

هنوز آپ نکردی؟

299 said...

... هنوز دست به گریبان مسئله ی امنیتید (؟)
خواندنمان گرفته از نوع نوشتاری شما !

صاحب خانه (سم) said...

تحت تاثیر طرز گفتنم بود جواب ها
اما باز انگار من کمی بیشترم!!!