Sunday, November 8, 2009

GOD's ambiguity

پیغمبرها هم موقع معجزه٬ دست هایشان می لرزید.


+ پیوست: دارد.

98 comments:

مملي601 said...

تو وبه تو هم
اول شدن خيلي حال مي ده
از كجا مي دوني دستش مي لرزيد

ش said...

هااا؟؟؟ چی شد...آهان فهمیدم...
فکر کنم دچار حواس پرتی شدم...
کاش میشد واقعیت پیغمبریت رو نوشت...از نظر خودم، البته

لیدا خانوم تصویرگر said...

جالب بود خوشم اومد

نگارش said...

از ترس چی میلرزید؟
از مردمی که قرار بود انکارشان کنند یا اینکه به کارشان ایمان نداشتند؟

ژنرال said...

"اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏ اي و خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم نگاه ميدارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نميكند."

و پیامبر نکرد و چون رسالتش انجام نشد سعی کرد معجزه ای بیاورد تا شاید کرده باشد اما دستش می لرزید!

‌وحشــــىـــــىـــــی said...

دلشان چی؟! هیچ وقت لرزید؟

م.ص said...

کتاب آسمانی ات رو ندادی ما بخونیم ها!!!

Hectorist said...

احتمالا یک رابطه ای با انزال و ارگاسم و اینها دارد!

آگرین said...

پس تو هم اونجا بودی

تیر ماهی said...

مممم ... مممم یه جورایی فوق العادت بود نوشتت....به همه جایمان چسبید اوهوم

همکنون... said...

مگه شما شک داری برادر؟

بانوی بی دین said...

موافقم فتیر فتیر...

غول said...

حتی
حتای اول جمله رو یادت رفته
مچتو گرفتم

گلاب said...

آره واقعاً... کاش می شد

آستيگ.مات said...

یعنی تردید ؟

من اما میگم اگه ذره‌ای تردید داش معجزه‌ش نـمی‌گرفت .

خب آدما يا بايد خودشونو باور داشته باشن ، يا ايمان داشته باشن به اوني كه بخاطرش دارن معجزه ميكنن. وگرنه قدم از قدم نميشه برداشت.

‌ایـ ـ‌زد بـانـ ـ‌وی گـ‌ ـ‌ورسـ‌تـ‌آن said...

فك كن اگه همه ي پيـ‌‌غـمبرا اشتباهي انتخاب شده باشن چي ميشه !

فرانی said...

جداَ؟ ولی فکر نمی کنم. اگر خودت به کاری که می کنی ایمان نداشته باشی امکان ندارد کسی بهت ایمان بیاره.

پرومته said...

گلاب بگیر به اینها مرد ...

مهندس پنگول جونی said...

فکر کنم به خاطر پیری بوده.
;-)

آزاده said...

خیلی خیلی جالب بود پست امان از دل شیطان رو خوندم. ایضا حال داد

شيخ said...

عشق بازی هم به همچنین، بلکه اولی!

A Boy said...

می گماا
چه حالی داد خوندن پیوست
تکونی هم خوردیم.. نه در حد بلند شدن.. در حد همون اه افسوس گونه!

یابو سوار said...

اخمالویی که نازش نمی آید رو چه دوست داشتم !

پیغمبر ها...
خیلی خاص بودن !نه ؟

بیوتن said...

دلت نلرزه... !

حسام said...

ترس از چی؟؟؟

علی مساوات said...

شایدددد
چطور ؟
محسن نامجو؟

راحیل said...

فقط گاهی!

بن بست ابهـــــــــ ـام said...

از ترس اینکه شاید کسی بر انکار آنها وارد شود...

رها باش said...

دستشووووون ممکنه اما دلشون هرگز

اوتيست !‌ said...

هه !!

Un©O said...

لرزش داریم تا لرزش :-"

haafez said...

bali
va gahi ham suti midadanc

آنوسیا... 666 ولت! said...

آره!
تازه یکیشون دستشو کرد تو یقه اش!
این از نظر اخلاقی هم جای بحث داره!
تف به اخلاقیات اعتباری!

R.mita said...

فقط دستشون؟

مهاجر said...

ای کاش یک زیر سیگاری براش می گذاشتی تا داغ مهرش روی پیشونیش نمونه

همکنون... said...

هر چند بداهه نویسی دیروزم بد بود اما امروز بازم
آپم

همکنون...

سمانه. said...

پس اونی که دستش هیچوقت نلرزه از پیغمبر ها هم بالاتره؟!

shadow said...

به همه چیز از اول تا آخر شک میکنییییم

سپنتا said...

اما دست شیطان ما اصلا نمیلرزد . مدتی هم هست که لباس خدا را پوشیده .

پ.ن : دعوت برای دوئل شیطانهایمان !

احمدرضا توسلی said...

می لرزند! آره!

علی مساوات said...

به روزم

حسین said...

پیغمبرهای بی نوا ...

سوسن جعفری said...

کرن آرمسترانگ هم در کتاب خداشناسی از ابراهیم تا کنون به همین موضوع اشاره کرده است. مطلب را در وبلاگم گذاشته بودم. موضوع ظریف و شگفتی‌ست.


سلام.

مرینو said...

آقا معجزه به جای خود ، داری پیر میشی دیگه!:دی

روزانه های یک دوشیزه said...

خوشمان امد

استاکر said...

معلومه . اون بیچاره ها هم انسان بودن و نه چیز دیگری.

بادبادک باز said...

پیغمبر ها هم انسان بودن خوب.

دختری که سلام نمیکنه said...

من که از پیغمبر خدا محکم تر نبستم که.....
خب موقع دیدنت لرزم میگیره خب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همکنون... said...

من بازم آپم
همکنون...

خاتون said...

ما خود از نوادگان پیغمبریم.....بلی دستمان میلرزد

خانم ثابتی said...

این "هم" قصه اش درازه انگار. اصلا هر چیزی که قرار دیگری صد در صد باورش کنه بی چون و چرا ، قبل از هر چیز فاعل رو خالی از اعتماد به نفس می کنه چه برسه به مفعول.
می دونی بالاتر از این جمله هم اینه که یک روزی شیطان "هم " باعث شد دل خدا تو سینه اش بلرزه.

فرناز said...

قلبشان چی ؟

آقای صفر و نیم said...

وبلاگ نویس ها هم همینطور موقع خواندن کامنت ها

یک مرد حساس said...

از کجا می دانی؟

دخترو said...

همه ی وجودشون حتا

شوکول said...

آخرش جالب بود.
جديدا هر جا مي رم نوشتن خدا خوابه. ولي خب كلا خوابه ديگه(اون جور كه من منظورمه بخون)

آدم اوّل said...

خوندم پست پارسال رو ، ایمان رو میشناختم فقط
لرزیدن دست نشانه ی خوبیه

حسام said...

آدرس بدین قربان ببینیم مقدور هست؟

همکنون... said...

آپم
همکنون...

زن پدر said...

جالب بود

زن پدر said...

حتما معجزه هایشان را باور نکرده بودند...شاید حق داشتند

کلاغ said...

نه نمی لزریده!
نمیشه اینجوری!

nobody said...

اسمت چقدر مربوط به پست منه

جناب خوش حافظه، دست ها در دو حالت شروع به لرزیدن می کنن

1 وقتی کاری که خارج از تصوره قراره انجام بدی
2وقتی کاری خارج از تصور انجام دادی!(برای عینی تر کردنش می تونی یک نفر رو بکشی)

خلاف جهت عقربه های ساعت said...

یعنی به نظرت زنی پیدا میشه که همیشه آرامش بخش باشه؟

مهدی said...

1400 سلا بعد
پیامبر ها
دستهایتان(مان)می لرزد!!!
جیب هایمان!!!
گوشیهایمان!!!

ترنم said...

سلام


موفق وشاد وسربلند باشید

توده کشت said...

خودتت میدونی من از این پستت سر درنمیارم.اما در مورد پست قبل من از تو توده ترم.لااقل از لحاظ رگ و ریشه فامیلی!

افشین سلحشور said...

.... اما به هرحال معجزه انجام شد!

یه دوست said...

خدا رو شکر پیغمبر نشدیم !

parvaz said...

شاید هم لرز نیست غم است که باید معجزه بعدی چه باشد تا...

همکنون... said...

حتما زود بیا آپ کردم برای...
شاید دیر بشه
زود بیا
همکنون...

رامونا کوچولو said...

هوووم ... ما نیز هنگام امتحان دادم دستمان میلرزد :دی

خداییش وقتی آدم دروغ میگه بعدا یادش نمیاد همون دروغو عینا بگه :|

هلیا said...

شلوغش کرده اند... می دانم!

خانه تکانی یک ذهن said...

پس پیامبر نباش تا دستت نلرزه!

من و من said...

من مهجزه نمي كنم اما گاهي دستام ميلرزه! تكليف چيست؟!

ZafMaR said...

Great.

چکاوک said...

مگه پیغمبر هم دست داره؟
استغفر الله

علی مساوات said...

کشک یا دوغ
مساله این است

موریانه های چوبی said...

بستگی داره چه جوری به مسئله مرگ و زندگی نگاه کنیم,
اون وقت معلوم میشه که باید بخندیم یا گریه کنیم.

دیلاق ِ پَتیاره ! said...

شاید اصل داستان همان بوده که در پیوست نوشتی ...

پگاه said...

و به راستی اگر نمی لرزید چه قدر از ایمان آوردن بیزار بودم .

امین آزاد said...

آره دلشون میلرزید

امین آزاد said...

آره دلشون میلرزید

سبیل خان said...

منم دستم لرزید
مثل اینکه پارکینسون گرفتم
نه الهی شکر ویبره موبایلم بود
اگه وحی بود چیمیشدمنم میشدم.............

مجید ( یادداشتهای یک وبلاگر ) said...

سلام دوست خوبم///////////////به وبلاگم دعوتت می کنم///////////////////////////////////////////////////////

خانم فلانی said...

وقت نقاشی هم همین جوریه ها!

تولدم سرد بود.بارون و ابر هم
عصبانیت بود، سورپرایز لعنتی خوشایند هم بود باز!
همه چی داشتم!خوشبختـــــــــــی!حس و بی حسی
عجیب بود که فقط تختمو احساس کردم...

دختر کوچولو said...

نمی لرزید تعجب داشت

ف said...

سلام دوست غزیز وب زیبا و پر محتوایی داریید من خوشم اومد.به منم سر بزنید منتظر حضور گرمتون هستم.نظرتون با تبادل لینک چی؟

ف said...

سلام دوست غزیز وب زیبا و پر محتوایی داریید من خوشم اومد.به منم سر بزنید منتظر حضور گرمتون هستم.نظرتون با تبادل لینک چی؟

دخترک اوریجینال said...

از ناباوری شاید...

صلح سپید said...

سلام
خیلی پست هات رو دوست دارم
خیلی زیاد
اسم وبلاگ هم خیلی با حاله
بقیه پست ها رو میام و می خونم
لینکت می کنم با اجازه

Gorkiy said...

یه موقع ها یه چیزایی معجزه ست ولی اصلا کسی متوجه نمیشه چه برسه به اینکه ببینه اونی که معجزه کرده جاییش میلرزه یا نه!!

طنز اسپرسو said...

یک جمله فیلسوفانه....فرق پیغمبرا با ما اینه که اونا خیلی وقته قلبشون لرزیده!اما ما سفت و سخت نگهش داشتیم

علی مساوات said...

به روزم

بن بست ابهـــــــــ ـام said...

سريال به تعريف من يعني مجموعه داستان هاي به هم پيوسته متحرك

SIMIN said...

اگرچه بزم شبانه ي باغ به کرشمه گيسوان من است برپا
اما به ديدارت فروخته ام جهان را ...به ديدارت فروخته ام جهان را....
ممنون از حضورت من دگر بار اپم

ابله said...

من هم همین فکرو میکنم!



مرسی که سر زدی
بازم بیا چون آپم

صاحب خانه (سم) said...

و من پیغمبری هستم که ایمان دارم
.
.
.