Monday, July 2, 2012

من چه منم

من آدم تجربه ام. تجربه یعنی حس. یعنی لمس. از کلام پایین تر است. زمین تر
است. رابطه ای به نظرم با منطق دارد. اما شاید منطق کلام را هم شامل شود. (کلا من
این تقسیمات منطق و کلام و فلسفه و اینا که توی حوزه و کلاس های فلسفی می گن به
فیلانم هم نیس. گفتم که گفته باشم. یعنی من تقسیمات خودم رو دارم). داشتم می گفتم.
من آدم حسم. جای زخم بیشتر از کلام همدردی رویم اثر می گذارد. قطعه قطعه آدم ها را
زیر چاقوی خودم باید بیاورم تا باور کنم. که البته بیشتر چاقو دست خودم را می برد.
از بس محو تجربه هایم می شوم. کلام از زیر چاقو در می رود. محبت هم. من می مانم و
یک مشت دست و پا و چشم های از حدقه در آمده، آویزان از دیوار احساساتم. با نخ های
رابطه.


وجود برای من باید حس داشته باشد. مثل لباس باشد که بپوشمش و باهاش بروم
بیرون. فلسفه به سیبیل نیست. باید سیبیل زیر دماغم بیاید که فیلسوف شوم. مزه روی
زبان است که معنی می دهد. نه توی شکر و نمک. از آن دور، خرزهره و لاله یک شکلند
برای من.



 



همه این خزعبلات را ردیف کردم که بگویم وقتی یک لحظه دستت از دستم جدا می شود
که بروی گلی بو کنی مثلا، همه چیزم کنده می شود از من.




لینک اصلی

10 comments:

هادي said...

برخيز! كه حجّت خدا مى‏آيد
رحمت زحريم كبريا مى‏آيد
از گلشن عسكرى گذر كن، كامروز
بوى گل نرگس از فضا مى‏آيد
ميلادش مبارك

لیلاوزینی said...

تو استاد فلسفه و عشق هستی !
به همان سبیل های مبارک در نیامده قسم !

کیمیا said...

چقدر دلم خواست یکی هم از این چیزها برای من بنویسد...

تهمینه said...

تو ادم تجربه ای
من ادم تجربه
دستم را رها نکن

نوشی said...

20

مینابی از جنس مینا said...

خیلی وقت بود از این چیزها نخونده بودم آقای سم.
چسبید

مهسا said...

مثل همینکه یکهو توی دل آدم خالی بشود

نون اوّل نامه.. said...

من هنوز موندم تو اون پست "تفنگت را زمین بگذار"

گلنار said...

حالا اصلا فلسفه خونده ای یا نه ؟

اِل said...

اخمالویی که نازش نمی آید .